یادداشت زینب بهرامی

        به نام او...
خدایا! تو را شکر می‌کنم که لذت معراج را بر روحم ارزانی داشتی تا گاه گاهی از دنیای مادی درگذرم و آنجا جز وجود تو را نبینم و جز بقای تو چیزی نخواهم و بازگشت از ملکوت برای من شکنجه آسمانی باشد که دیگر به چیزی دل نبندم. 
.
.
.
همیشه می‌خواستم شمع باشم و بسوزم و نور بدهم.
می‌خواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم.
می‌خواستم فریاد باشم.
خدایا! هدایتم کن می‌دانم گمراهی چه بلای خطرناکی است...
.
.
.
‌.
خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان می‌کنم ببخش...
      
18

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.