یادداشت امیرعلی مینکی
1404/5/24
صبحانه مسموم رو خوندم. یه عشق کهنه، یه رابطهی پوسیده، و یه زنی که داره خاطرهها رو مثل نون بیات صبحونه میجوه. نویسنده با جملههای ساده، یه درد پیچیده رو میریزه توی فنجون قهوه. نه فریاد میزنه، نه گریه میکنه—فقط نگاه میکنه و مینویسه. آخرش؟ یه حس تهنشینشده، مثل قهوهای که سرد شده ولی هنوز تلخه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.