یادداشت امیرعلی مینکی

        صبحانه مسموم رو خوندم.  
یه عشق کهنه، یه رابطه‌ی پوسیده، و یه زنی که داره خاطره‌ها رو مثل نون بیات صبحونه می‌جوه.  
نویسنده با جمله‌های ساده، یه درد پیچیده رو می‌ریزه توی فنجون قهوه.  
نه فریاد می‌زنه، نه گریه می‌کنه—فقط نگاه می‌کنه و می‌نویسه.  
آخرش؟ یه حس ته‌نشین‌شده، مثل قهوه‌ای که سرد شده ولی هنوز تلخه.
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.