یادداشت لیدی شکس جوان
5 روز پیش
وقت تلف کردن محض- ●نوشتار کتاب پر بود از توصیفات حرکت شخصیت ها: دو قدم رفت جلو، ۱۰ دیقه سر جاش وایساد، نشست، کلاهشو برداشت، باز گذاشت سر جاش همه اینا به شکل حوصله سر بری تکرار میشد و دریغ از یک جو شخصیت پردازی! تنها کسی که یکم با شخصیتش آشنا میشیم، کلانتر بله که راویه. اما اونم زیاد جالب نیست. میگم چرا ● نمیدونم نویسنده اصلا تلاش کرد از "نشون بده، نگو" استفاده کنه یا نه ولی اگه تلاشم کرده باشه قطعا شکست خورده. ما تمام اطلاعاتمون راجب شخصیت بل رو زمانی به دست میاریم که داره مستقیم باهامون صحبت می کنه و نه به هیچ شکل دیگه. ( اول هر فصل صحبت های راویه( بل) و بعد داستان از زاویه سوم شخص روایت میشه) بقیه هم که کلا شخصیت پردازی ندارن. فقط شیگور یکم دیوونه و جالبه و همین ۱ ستاره ای که بهش دادم به خاطر اکشنیه که زمان حضور شیگور احساس میشه. ●با این که ما جزئیات ثانیه به ثانیه حرکت کردن افرادو داریم توی لحظات کلیدی که یه اتفاق خیلی مهم داره می افته صحنه کات میخوره و یهو صحنه بعد متوجه میشی که عه! فلانی مرد!( مثلا) ● در مورد فلسفه ای که توی داستان مورد توجه قرار گرفته و جبر گرایی و اینا...باید بگم تا صفحه ۲۰۰ عملا هیچ خبری نیست. بعدم توی ۸۰ صفحه پایانی یسری دیالوگو بزور توی زبون کاراکترا جا کردن که هیچی رو نمیشه تغییر داد و همه چی همینیه که هست. حالا این بیان خودش به ۳ صورت بود: ۱. شیگور: به عنوان شرور داستان بد نبود اما این فلسفه بافی در قالب صحبت های گنگی ارائه میشد که طرف مقابل فقط مثل احمقا سر تکون میداد و میگفت میفهمم درحالی که اصلا تلاشی نمیشه این ایده بسط داده بشه! صرفا این گزاره تکرار میشه که هیچی رو نمیشه عوض کرد. سرنوشت همه از پیش نوشته شده. و احتمالا انتظار ميره ماهم همچین چیز مسخره ایو بپذيريم :/ ۲. بل: در قالب صحبت های اول شخص و بیشتر مرور خاطرات به این قضیه اشاره میکنه. باید بگم، بل صرفا وجود داشت تا راجب شکاف نسلی آمریکا، فساد و رفتار نا مناسب جامعه آمریکایی با سربازای ویتنام اطلاعات بده. هیچ نقش دیگه ای نداشت. منم اگه مثل اون انقدر موجود بی مصرفی می بودم، خیلی راحت تر بود قبول کنم که هیچ چیزو نمیشه تغییر داد! برای همین این جا هم ایده مطرح شده قابل قبول نیست چون بل اصلا تلاشی نمیکنه که محتوم باشه و باعث بشه به این نتیجه برسه! ۳. آدمای رندومی که دو ثانیه پیش وارد داستان شدن، ما اصلا نمی شناسیمشون و توی ۵ صفحه ای که وجود دارن مجبوریم هم امپیتری باهاشون آشنا شیم هم صحبتای بی ربط بهمشونو راجب جبر توی زندگی تحمل کنیم: فکر می کنم خرابی وضع این دسته واضح باشه برای همین اگه دنبال یه اثر فلسفی قوی هستین اصلا سراغ این کتاب نرین ( کلا وضعیت دیالوگا خراب بود. یا خیییلی معمولی بودن یا اونایی که باید یچیز با ارزش می گفتن به شدت از موضوعی به موضوع دیگه پرش داشتن و یسری جمله بی ربط پشت هم چیده شده بود) ● نمیدونم ضعف از نویسنده بود یا ویراستاری و ترجمه اما _ دیالوگارو معلوم نبود کی میگه. حتی خط تیره هم نداشتن. تروخدا تصور کنین سه نفر همزمان دارن باهم حرف می زنن. چجوری میشه فهمید کی به کیه؟ _ از دونقطه(:) کلا استفاده نشده بود. واقعا چرا؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.