یادداشت زهرا عباد

        #یادداشت_کتاب 
#ستاره‌ها_چیدنی_نیستند
مدت‌ها بود دوست داشتم این کتاب را بخوانم. اما بعد از تجربه بدم از خواندن کتاب دکل و نیمه‌تمام رها کردنش، و خواندن نظرات دیگران درباره کتاب ستاره‌ها و اینکه می‌گویند همان ایرادات کتاب دکل را دارد، یعنی مثلا قرار بوده داستانی شود ولی نشده که بشود، بی‌خیال خواندنش شدم.
تا اینکه چند وقت پیش دیدم یکی از بچه‌های کتابخوانمان که بیشتر هم اهل رمان‌های پرتقال است، آن را گرفت و خواند. برایم جالب بود که اعتراضی نسبت به آن نکرد، با خودم گفتم حتما دوستش داشته. از طرفی می‌دیدم هنوز کتابخاتونی‌ها به کتاب اعتراض دارند. این شد که تصمیم گرفتم بخوانمش.

همین ابتدا باید بگویم که ستاره‌ها اصلا شبیه کتاب دکل نیست. اگر بخواهم کتاب مشابهی برایش مثال بزنم می‌گویم شبیه کتاب پاشنه‌بلند در کافه است. یعنی کتاب در دل یک داستان، مطالب علمی و مقالات خودش را برای مخاطب بیان کرده است.

ستاره‌ها چیدنی نیستند با زبانی روان، تقریبا بیشتر سوالات و شبهات مربوط به حجاب را در قالب نشست‌هایی که دختری آمریکایی به نام سارا در آن شرکت می‌کند، بیان کرده است. قسمت داستانی ماجرا هم داستان خود سارا و تغییر و تحولاتی است که حین این نشست‌ها برایش اتفاق می‌افتد.

البته قبول دارم که بخش داستانی ماجرا خیلی ضعیف و خام است اما مطمئنم که اگر این بخش نبود، هیچوقت این کتاب را دست هیچ نوجوانی نمی‌دیدم مگر اینکه برای تحقیقات درسی به آن نیاز پیدا می‌کرد، مثل کتاب صعود چهل ساله.
شاید همین ضعیف بودن بخش داستانی اتفاقا نقطه قوت کتاب باشد، چرا که ذهن مخاطب را از مطالب جدی پرت نمی‌کند. درواقع خطی بودن داستان، باعث می‌شود کتاب رسالت خودش را درست انجام دهد، برعکس کتاب پاشنه‌بلند در کافه که مهندسی متن زیاد، خصوصا در ابتدای کتاب، مخاطب را خسته می‌کند و پرش‌های زیاد بین زمان‌ها مختلف، خواننده را به حدی گیج می‌کند، که اگر نوجوان باشد یا حوصله کتاب گیج‌کننده نداشته باشد، دیگر خواندن را ادامه نمی‌دهد و در نتیجه مطالب مفید کتاب را هم از دست خواهد داد!

نتیجه اینکه، بعد از خواندن ۴ کتاب که تقریبا یک رسالت را دنبال می‌کنند یعنی پاسخ به شبهات، و با ۴ شیوه مختف نوشته شده‌اند، به نظر من، مدل ستاره‌ها چیدنی نیستند از همه موفق‌تر است، یعنی داستان سبک و خطی (حتی شاید ضعیف) همراه با بیان پاسخ شبهات حین داستان چون هم من را جذب کرد که تا پایان کتاب را بخوانم و هم یک نوجوان را.
سه کتاب دیگر یکی صعود چهل ساله بود که من فقط تورق کردم و برای پژوهش استفاده کردم، دومی دکل بود که حتی تمامش هم نکردم و برایم خیلی حوصله‌سربر بود و سومی پاشنه‌بلند در کافه بود که در عین پاسخ به شبهات، داستان جذابی هم داشت ولی هر مخاطبی را جذب نمی‌کرد خصوصا نوجوانان را.

در آخر اینکه شاید اگر مطالب این نشست‌ها را همه انسان‌ها می‌خواندند، هیچ‌وقت کسی پوشش و حجاب را کنار نمی‌گذاشت و به تن‌آرایی و جلب‌ توجه در اجتماع نمی‌پرداخت.
      
98

20

(0/1000)

نظرات

میشه گفت با 《دختران آفتاب》هم، شباهت هایی داشت
1

0

بله ظاهرا
راستش من دختران آفتاب رو کامل نخوندم، یه بار شروعش کردم جذبم نکرد، باید باز برم سراغش  

0