یادداشت مرضیه حسینی
1402/9/12
مادرِ ادواردو یهودی و پدرش مسیحی بود. تو پولدارترین خانوادهی ایتالیا متولد شد و از همون اول هرچی میخواست داشت؛ مخصوصاً قلب حقیقتطلب و ذهن کنجکاو. این شد که به فکرش رسید: من کیام؟ اینجا چیکار میکنم؟ دین چیه؟ کی همهی اینا رو آفریده؟و اینطوری شد که رشتهی دین شناسی رو انتخاب کرد؛ هندوییسم، بودیسم، مسیحیت، یهودیت... دربارهی همهشون تحقیق و مطالعه کرد و با خودش گفت: نه، کافی نیست. یه چیزی اشتباهه. یه روز اتفاقی (کلمهای که برای جهان هستی بیمعنا بنظر میرسه!) تو کتابخونهی دانشگاه، چشمش به قرآن خورد و این شروعِ داستانِ مسلمان شدن ادواردو بود. بهعنوان کتاب نوجوان برای خواهرم گرفتم و خودمم از نثر ساده و روان و لحن دوستانهش لذت بردم. دربارهی آقای ادواردو آنیلی (یا شاید باید بگم مهدی آنیلی؟!) اطلاعاتم پراکنده بود و کتاب یه دید جامع و کلی بهم داد. نسبت به شخصیت و زندگیشون خیلی کنجکاو شدم و قطعا بازم کتابهای مرتبط با ایشونو خواهم خوند. مهمترین چیزی که توجهم رو جلب کرد، تحت تاثیر قرار نگرفتن ایشون از محیط اطراف و حرفای بی پایه و اساس اطرافیان بود. ایشون سوالی که براشون پیش میومد رو رها نمیکردن و یا با حرفای بقیه به خودشون نمیقبولوندن که لابد همینطوره! دنبالش میرفتن و تا تهش هم رفتن. خدای بزرگ! بعد از خوندن این کتاب، تنها درخواستی که به ذهنم رسید ازت داشته باشم این بود: قلب و ذهن من رو قفل نزن! اجازه بده برم دنبالش و مثل گذشته، بارها غرق بشم اما با کمک تو از باتلاقِ پوچی و خودِ تقلبی بودنم بیرون بیام! آمین.
(0/1000)
Danesh
1403/9/1
0