یادداشت مریم زندوکیلی
1400/4/14
«در انتظار گودو» نمایشی از پوچی، معناباختگی و ملال است. تمام آنچه که حادث میشود، گفت وگوی میان ولادیمیر و استراگون، دو شخصیت اصلی داستان، است که در پای درختی در ناکجاآباد در انتظاری بیپایان برای ملاقات با گودو به سر میبرند. این سیر تنها با دو بار سررسیدن افرادی به نامهای پوزو و بردهاش، لاکی، شکسته میشود. اما گودو نمیآید. نه در آن روز و نه روز بعد (پردهی دوم نمایشنامه). ملال و پوچی که بکت در خلال گفتوگوی میان شخصیتها بیان میکند و خلأ حادثه همانچیزی است که این اثر را به نمونهای بیبدیل در ادبیات پوچی تبدیل میکند. [عادت] تمام آنچیزی است که شخصیتها را نگه داشته است و آنان را وادار به ادامه دادن میکند. یک نتوانستن آموخته شده که تمام آنها را از شکستن خط خالی، عذابآور و یکنواخت زندگی باز میدارد. مردمانی که به رنج عادت کردهاند و مفری را نمیجویند. زمان نمیگذرد. در این کتاب نیز، همچو دیگر آثار بکت، وقایع تا ابدیتی کشدار و چسبنده ادامه پیدا میکنند. گذاری مدام میان امید و ناامیدی. هیچ پایانی در کار نیست. هیچ امیدی برای رهایی. بخشی از کتاب: [-از نفس کشیدن خسته شدم. +حق داری... ... -اونها بالای قبر به دنیات میآرن، لحظهای نوری سوسو میزنه، بعدش بازم شبه.]
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.