یادداشت
1400/8/30
یکی از پرسشهایی که در روششناسی گذشتگان ما مطرح بوده پرسش از تاریخِ علم است. این بحث را میتوانید با عنوان «رئوس ثمانیه» پی بگیرید. این پرسش دو نتیجه دارد، یکی اینکه با آگاهی از روند شکلگیریِ علم، بزنگاههای زایش و رشد و نمو مسائل و مباحث میتوان درک واضحتر، منظمتر و چارچوبمندتری از علم داشت، و دیگری اینکه ذهن محقق و خواننده باز میشود تا بهتر بتواند به تأمل در آن علم و پدیدآوردنِ مسائلِ جدید بپردازد. «بازاندیشی در آیین استنباط» تقریباً همین دو هدف را پی گرفته است. نویسنده در پی اینست که تاریخچهای از علم اصول از آغاز تا اکنون به دست دهد. روشن است که شیوۀ کار این کتاب «بازنگریِ تاریخی» است. در این تأملِ تاریخی دربارۀ شکلگیریِ علم اصول پیوندِ این علم با دیگر معرفتهای مطرح در قالب علوم اسلامی (اصلی و مقدمی) نیز میآید. برای نمونه، منطق، کلام، فلسفه دخیل است. اما امروزه اصول فقه به گسترۀ دیگری از علوم نیز تنه میزند، مانند معناشناسی و البته هرمنوتیک. نویسنده میگوید ایدهاش به دست دادنِ تاریخی از اصول فقه است تا امروزه با توجه به دانشی مانند هرمنوتیک دیدِ محققان وسیعتر شود و بتوان علم اصول را، همانند آنچه در تاریخ شکل گرفته، بسط یا تغییر دهند. به بیان دیگر این کتاب در پی اینست که چگونگیِ شکلگیری و بسط علم اصول را نشان دهد، چارچوبی که اصولنویسان برای تدوین مطالبشان برگزیدند بیرون بکشد، و بیان کند که شیوۀ فهم و تفسیر متن دینی چگونه از جایگاه نخستیناش (حجیت ظهور الفاظ) به جایگاه امروزیناش (مصالح و مقاصدِ شریعت) تغییر پیدا کرده است. نویسنده برای این اهداف سیری مستند و مستدل و، درعینحال، شیوایی را عرضه میکند. ابتدا در فصل اول بیان میکند که نخستین جرقههای فکر اصولی نزد اهل تسنن با «الکتاب» شافعی زده شد. سپس در فصل دوم رویکرد متکلمان معتزلی و اشعری را به این علمِ نوپا بیان میکند. در این دوره با قاضی عبدالجبار همدانی است که کلام و اصول در اوج ترکیب قرار گرفتند. همچنین با ابوالحسین بصری معناشناسی در اصول پایش را محکم میکند و اینجاهاست که تأثیر زبان بر تفکر را میتوان پی گرفت. در فصل سوم رویکرد حنفیان به اصول را بررسیده است. در این دوره است که «قیاس» به صورت یک مکتب فقهی در میآید. جالب است که با «دبوسی» است که دریافتهای قبلی به سرچشمههای شناخت حکم شرعی راه پیدا میکنند. البته که به نقش عقل در گفتار این فقیهِ حنفیمذهب اشاره شده است. فصل چهارم اصول فقه را مذهب شیعه بررسی میکند. در مقابل اصولِ فقه بهمعنای شناختِ ادله حدیثگرایی غالیانه قرار گرفت. خاندان نوبخت در پا گرفتنِ اصول فقهِ شیعه تأثیر بهسزایی داشتند. اخباریان در دروۀ شیخ مفید، بهنوعی، اعلام موجودیت کردند. جالب اینجاست که عقل تفکر شیعی، خاصه در بیان شیخ مفید، معنای سادۀ «فهم عمومی» دارد. نمیتوان از اصولِ فقهِ شیعی صحبت کرد و از شیخ طوسی سخنی نگفت. عُدةالاصول نشاندهندۀ روش استنباطی شیخ است که بر فکر شیعیِ پس از خود تأثیرگذار بود. از کارهای مهم شیخ پذیرفتن خبر واحد با دلایل خاصِ خود است. فصل پنجم به راهیابیِ منطق در اصول فقه میپردازد. فصل ششم، با عنوان «راه یافتن ملاحظات اجتماعی در اصول فقه» به ورود «مصلحت» در اصول فقه در قرن هشتم اشاره میکند. در این دوره اشاراتی به مقصودِ نهایی شارع در وضع احکام میشود. فصل هفتم به بازاندیشی اصول فقه در دورۀ معاصر اشعار دارد. از پیشرفت قواعد فقه نزد علمای حنفی متأخر سخن میگوید. فصل هشتم به اصولگراییِ جدید شیعه میپردازد، زمانی که «اصول عملی» گسترده شد. فصل نُهم رویکردهای نوین را در استنباط احکام بررسی میکند. در اندیشۀ کسانی مانند اقبال، العلوانی، طارق رمضان، صالحی نجفآبادی نواندیشی در اصول را پیگیری میکند. فصل دهم با بررسیِ ابوزید، ارکون، مجتهد شبستری و سروش کاربست هرمنوتیک را در آیین استنباط دنبال میکند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.