یادداشت مانا
1403/4/20
4.1
203
روی هم رفته کتاب متوسطیه. ولی خب ممکنه به ملت معرفیش کنم. به بعضی آدما. ولی خب حرفی که می خواد بزنه رو قبلا زوربای یونانی خیلی بهتر و خفن تر به من زده بود. واس همین خیلی جاها حوصله ام سر رفت. دگ هی تکرار و تکرار یه ایده، بسه دگ حاجی. مثل ملت عشقه شاید. یه حرفای قشنگی توش هست، ولی خب در عین حال آبکیه. من اول کتاب نوشته بودم ک فلان می کنم و بهمان. کتاب رو که تموم کردم، نه فلان کردم و نه بهمان. آدمی که اول کتاب فکر می کردم تا ابد باهاشم و باهامه دیگه رفته (بادوم)، و آدمی که ازش متنفر بودم و ازم متنفر بود، شده آینده ام (لیمو) ! اونم طی یک سال و نیمی که من خوندن کتاب رو لفت دادم. دنیای عجیبیه، نه؟ واسه همینه که باید زوربا بود. واسه همینه که نباید سخت گرفت، باید سفرو رفت، ژاپنی رو خوند، غرق گیم شد، با تمام وجود همبرگرهایی که امیرحسین درست می کنه و گاز زد و کیف کرد از این لذتی که ممکنه فردا تکرار نشه. گور بابای اخبار، سیاست، حزب، حق و باطل. خود زندگی رو دریاب. بدون توجه به نویزها، بدون توجه به عوام. چون امروز آخرین روز زندگیته و فردایی برای کشف و لمس و مزه کردن نیست. ۲۰ تیر ۱۴۰۳ - ۱۰ جولای ۲۰۲۴
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.