یادداشت محمد مهدی صفری تنها

                باغ آلبالو 
واپسین اثر نویسنده بزرگ روس ،چخوف.
اثری که در آن حادثه عجیب و خاصی رخ نمی دهد ولی به شدت بر آشوبنده است. اثری که در آن نه خبری از پروتاگونیست هست و نه آنتاگونیست ،همه شخصیت ها لازمه درام هستند و تکه ای از این پازل .به گونه ای هستند که تصادفاً با آنها برخورد کرده ایم و شاهد اعمالشان در لحظه های گذرای زندگی هاشان هستیم .
کشمکش و مبارزه و شکستی در کار نیست ،تنها شخصیت هامنتظر حادثه می نشینند و تقدیر می راندشان و تقدیرشان را با شکیبایی تحمل می کنند ؛ به گونه ای که از قوه ی اراده در آنها خبری نباشد.

در نمایشنامه باغ آلبالو همچون بسیاری از داستان ها و نمایشنامه های اخیر چخوف، گرایش به سبک امپرسیونیسم به خوبی احساس می شود. نشان دادن ابتذال زندگی بورژوازی، ثبت لحظه های زودگذر ،لحظه هایی که یادآور شکل اصلی زندگی هستند، لحظه هایی از طبیعت و زندگی که در آنها زندگی و طبیعت یا  می شکفند یا پژمرده می شوند،نشان دادن تیپ هایی که ذکرشان گذشت و غرقه شدن بی چون و چرای آنها در《 آن》 های گذرای زندگیشان، تنهایی بعضی از آن‌ها و حساسیت عصبی بعضی دیگر شان، و بی حسی و بی احساسی برخی دیگر، ثبت تغییر ها، دگرگونی‌ها،《 شدن》 ها نه 《بودن》 ها, اینها همه  ملهم از امپرسیونیسم است که مهد آن فرانسه بوده است.اما در اواخر قرن نوزدهم،  دیگر سبک حاکم هنری در تمام اروپاست.
امپرسیونیسم فرانسه نیست انگار یا نهیلیسم و نا امید است. در صورتی که در همین باغ آلبالو در آخرین حد واقعه ستاره امیدی در دل نومید ها و وا خورده ها و وازده ها روشن می کند و به هر صورت که باشد امپرسیونیست چخوف در آخرین تحلیل، نفی کننده زندگی نیست بلکه از امید به آینده سرشار است.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.