یادداشت مهسا رمضانپور

        چرا مترسک؟ و چرا در چهار موقعیت؟
اسم هیچ‌کدام از داستان‌های این مجموعه، مترسک نیست، اما وقتی به داستان ششم، یعنی «پرنده که این‌قدر خون ندارد» برسید متوجه می‌شوید مترسک کیست و چهار موقعیت چیست. نویسنده چیزی نمی‌گوید، تویی که می‌فهمی. این داستان از معدود داستان‌های زجرآوری بود که خواندم، داستانی که انگار من هم مثل مترسک ماسیدم به آسفالت و هر تکه از بدنم به یک سمتی رفته بود. خونم یه سمت می‌رفت و مغزم سمت دیگر. بعد از پایان این داستان، منقلب شدم و تا چندین دقیقه به چیزی جز زجری که متحمل شدم نمی‌توانستم فکر کنم.
داستان‌های خوب مجموعه کم نبود. «من و لی‌لی»، «سگ خفته» و «لبخند شیشه‌ای» به سلیقه من نزدیک بود. در این داستان‌ها نویسنده من را به درون داستان کشید و شدم کسی که یک لی‌لی در زندگی می‌شناسد، کسی که چندین سگ خفته دارد و کسی که از پشت شیشه لبخند می‌زند ولی توجه مخاطب به لبخندش نیست.
کل مجموعه را می‌توانم متوسط ارزیابی کنم، ۱. به خاطر ابهامی که به نظر می‌رسید تعمدی نبوده و چیزی به داستان اضافه نمی‌کرد.  ۲. به خاطر پایان‌‌هایی که تعمدا باز بودند، اما باز بودن پایان در جهت تقویت داستان نبود.
اما همان چند داستان خوب، ارزش تهیه و مطالعه این کتاب را داشت. از باباعلی بیشتر خواهم خواند.
      
8

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.