یادداشت پریسا
1404/2/8
بیچارگانو که خوندم، انگار افتادم وسط یه عالمه نامهی قدیمی که بوی دل تنگی و نجابت میداد. یه مرد فقیر، یه دختر تنها... و فقط کلمههایی که بینشون رد و بدل میشه. هیچ خبری از ماجراهای شلوغ و قهرمانبازی نیست. فقط درد زندگیه، با یه عالمه صداقت و مهربونی که لابهلای جملهها قایم شده. نامهها اینقدر واقعی بودن که حس میکردم خودم یه جایی پشت کاغذا نشستم و دارم نگاهشون میکنم. بعضی وقتا دلم میخواست داد بزنم بگم: "بابا چرا انقدر مظلومین؟ یه ذره هم واسه خودتون زندگی کنین." ولی خب... بیچارگان یه قصهی مظلومه. یه قصه از اون آدمایی که همیشه ته دنیا دارن زندگی میکنن، ولی هنوز یه ذره عشق تو دلشون مونده. کتابی بود که بیشتر از اینکه بخونمش، حسش کردم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.