یادداشت N_r_

N_r_

N_r_

3 روز پیش

        "بند ها"

مثل همیشه از همه چیز جذاب تر برام معنای پشتِ عنوان کتابه:
 راستش اولش فک کردم بند به معنای زندانه بعد که توی داستان اشاره ریزی شد فک کردم بندِ کفشه، اما تصورم این بود که بندِ کفشِ دو نفر  به هم گره خورده، اگر اولی به زمین بیفته دومی هم سرنوشت مشابهی داره... درواقع منظور سرنوشت اثر متقابل اشتباه یک نفر بر دیگری به واسطه  وابستگی اونهاست... 

اما آخر کتاب متوجه شدم بند های دو کفشِ یک نفر مدنظره، وقتی به خطا  بند هایِ دو کفش رو به هم بسته و این موضوع باعث میشه در انجام دادن یکی از اولین فعالیت هایی که توی زندگی یاد گرفته، راه رفتن، به مشکل بر بخوره، مشکلی بحرانی و میشه گفت خودخواسته که از بیرون خیلی احمقانه به نظر میرسه، خیلی واضح که نباید بند های دو کفش رو به هم بست! نتیجش سقوطه ولی... شاید خود فرد متوجهش نشه...

این موضع توی سه بخش بودن کتاب از سه زاویه مختلف هم بازتاب داشت... وقتی بخش های مختلف رو میخوندم متوجه میشدم چقدر برای آدم ها با نسبت های مختلف ، با جهان‌بینی های مختلف این مسئله یا درواقع رنج به گونه های مختلف نشون داده شد...

ادامه نمیدم که داستان فاش نشه...
درمورد ساختار داستان باید بگم سبک بود و احتمالا خوندش برای اقشار مختلف مناسب باشه، مختصر اما بسیار مفید بود و شروع جذاب و پایان غیر منتظره باعث میشد ژانر های مختلفی رو همزمان در خود جا بده... حتی شاید پلیسی معمایی!

به کتاب ستاره کامل دادم نه به خاطر اینکه بگم‌ کاملا و ۱۰۰ درصد موردِ "علاقم" بود به خاطر اینکه این داستان رو با یک انتظاری از نویسنده خوندم و در نهایت اون انتظارم کاملا برآورده شد...

      
38

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.