یادداشت saeed tehrani pooya

        یک نفر با صدای عجیب و نازکی گفت: «خب، بچه ها، وقت درس زبان زربانی است. باید بدانید اهل سیاره ی زربان چه طور حرف می زنند.»
زاک چشم هایش را باز کرد. او در کلاس درس در سیاره ی نبولن بود. همه ی هم کلاسی هایش شبیه هیولاهای مختلف بودند. موجودات لاغری با شاخک هایی که از آن ها مایعی می چکید، دور و برش نشسته بودند."
.
احتمالا با دل و روح و روان بچه ها بازی کند ولی این گونه کتاب ها که بچه ها رو به آن سوی رویاهاشون می بره و بر فرض مثال اگر من یک پیتزای پپرونی از پدرم بخوام و پدرم با چشمکی اون رو برام حاضر کنه یا همه چیز اونطوری که من می خوام باشه باشه... هیچوقت بچه ها رو با واقعیت های زندگیشون آشنا نمی کنه و بیشتر بچه ها رو به هپروت (نمیدونم املاشو درست نوشتم یا نه) می بره...
ولی خب باید قسمت های دیگشم خوند تا دقیق متوجه شد که آیا زاک با چالش هایی هم روبه رو میشه یا نه...
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.