یادداشت dream.m
1404/4/22
ای کاش من همه بودم و با همه اکانت ها به تو پنج ستاره میدادم... رمان «جنگ» سلین، حدود شصت سال بعد از مرگ این نویسنده بزرگ و براساس دستنوشته های پیدا شده از اون، در حالی منتشر شد که  سال ها بود شایعه کشف این یادداشت ها طرفداران سلین یا سلینیان ها رو در انتظاری شیرین و کشنده نگه داشته بود. لوکت دتوش لعنتی، همسر سلین، بعنوان تنها وارث و مالک این دستنوشته ها، تا وقتی زنده بود اجازه چاپ این کتاب رو نداد و خدا رحم کرد که فقط ۱۰۷ سال عمر کرد. و سرانجام انتشار... جنگ... بوممم... انفجار... رمان با این جمله شروع میشه: «من جنگ را در سرم به دام انداخته ام» جمله ای که نیرو محرکه پیشروی داستانه و وقتی جلوتر میره متوجه میشی که سلین رمان، نه فقط در معنای استعاری بلکه به معنای فیزیولوژیک هم توی سرش جنگه. این رمانیه که به معنای واقعی کلمه سلین رو پرزنت میکنه، همون سبک دیوانه وار، لخت، رک و بی پروا که خواننده رو یاد «سفر به انتهای شب» و «معرکه» میندازه؛ با این تفاوت که اینبار اروتیسم (به شکل وسواسی) در مرکزیت داستان قرار داره و همه چیز حتی مرگ و جنگ، انتقاد از سیستم،و بروکراسی فاسد هم حول اون روایت میشن. اصولاً توی این رمان هیچ اثری از ماجرای عاشقانه یا عواطف انسانی، ظرافت نثر یا قهرمان پروری نیست و هیچ توصیف زیبایی جز کفل های پر و پیمون پرستارها وجود نداره.  با اینحال، به جرات، این رمان یک شاهکاره! کی جز سلین میتونه اینطور با فلاکت و بدبختی شوخی کنه بدون اینکه خواننده رو پس بزنه یا فکر کنه داره اغراق میکنه؟ که البته میکنه! ...... انتشار این رمان، سال ها بعد از مرگ نویسنده اش، منو یاد محسن پاشایی و مایکل جکسون انداخت که تا سال ها بعد مرگشون هنوز موزیک بیرون میدادن. ...... منتظر رمان «لندن» هستم که ادامه این کتابه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.