یادداشت Fateme Ghasemi

آبلوموف
        بذارید تا پشیمون نشدم یه چیزایی در موردش بگم.
این کتاب رو سعیده بهم داده، و احتمالا صرف همین نکته بسی بیشتر از حال معمول دوسش میدارم!!
حجم کتاب زیاد بود و هی ازش دوری جستم تا اینکه بالاخره یک جایی عذاب وجدان یقه م رو گرفت و برای بار دوم این بار عزم راسخ(!) رفتم سراغش.
راستش خوندنش ترسوند من رو. از آبلوموف درونم ترسیدم. مخصوصا وقتی به شکل گرفتن ریشه های شخصیتش نگاه می کردم، شباهت غریبی حس میکردم بین کودکی خودم و آبلوموف. اشتباه متوجه منظورم نشید، اصلا خانواده ی پولدار و خدم و حشم داری نبودیم؛ ولی حالا که به عقب نگاه میکنم، به تبع شرایط خاص، رفتار های اطرافیانم به نظرم شدت آبلوموف‌ساز رسیدن. هرچند قطعا از روی لطف و مرحمت بوده همه ی اونها.
بعد که نگاه کردم دیدم خیلی جاها سعی کردم نقش الگا برای آبلوموف رو بازی کنم برای اطرافیانم. غافل از اینکه شاید واقعا رها کردن کار درست تری می بود. شاید واقعا اشتباه بود.
و اینکه،شاید باورتون نشه ولی من پدر شتولتس رو از همه ی شخصیت های توی کتاب دوست تر میداشتم.با اینکه نسبت به حجم کتاب شاید واقعا اونقدر که باید به شخصیتش پرداخته نشده بود و حتی برام عجیب بود که سعیده چنین شخصیتی رو فراموش کرده بود کلا. این موجود همون کسیه که من میخوام برای بچه م بشم. حداقل شبیهشه تا حد زیادی ! تا اینجا!
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.