یادداشت
1403/4/28
روایت خاص، اصیل و عجیبی بود بدون سانسور سخت و به شددددت نفس گیر ... از اول کتاب با بوی نارنج های سوخته روی زغال ها رفتم آبادان و با فرخنده ای که تو جوونی بلد نبود نماز بخونه و تو ناز و نعمت رشد کرده بود همراه شدم تا قد کشید و شد انسان ِ تربیت شده ی خمینی معمولا خوندن کتاب های داستانی و روایی خیلی طول نمیکشه ولی این یکی فرق داشت برای من شبیه آخر های کتاب چشم روشنی با هر جمله و روایتی خصوصا اون آخراش هی مکث میکردم ... زندگی پر از ابتلا و امتحانی بود برای فرخنده خانم ان شاءالله که ما هم عاقبت بخیر بشیم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.