یادداشت فائزه عادلی
1403/9/15
میکائیل نوجوانی پانزدهساله است که بههمراه دوستش کیا در تبوتاب برنامهریزی یک ملاقات مهم قرار دارد: قرار با آوا. از همان ابتدای کتاب و با اسکن کردن بارکدی از قطعات موسیقی موردعلاقه میکائیل، میتوان با او بیشتر آشنا شد و به دل کتاب زد. من اما هرچه جلوتر رفتم، با او غریبهتر شدم. چرا؟ چون او بر خلاف سایر تجربهگران عشقهای نوجوانی، آدم پختهای بود که جهان شخصیاش خیلی زودهنگام سر و شکل مییافت. این مسئله، لحظهی ایجاد شکاف بین میکائیل و منِ مخاطب بود. او در هیچ بخشی از داستان مرتکب اشتباه عجیبی نمیشد و همواره در لفافی فانتزی در حال پیشروی بود. آدمی دست به جیب و خوشحساب که حتی در لحظات پراضطراب هم تشخیص دقیقی از نتهای سهگانه عطرها داشت، هیجاناتش را بسیار آگاهانه کنترل میکرد و میدانست آدم چطور باید هدیهای آنتیک برای معشوقه احتمالی خود بخرد. وقتهایی هم میشد که نارو بخورد ولی رفتار خودش به آن بد بیاریها دخل چندانی نداشت. در زمین خوردنهای میکائیل نوعی از صحت وجود داشت که خیال آدم را بابت آسیبهای احتمالیِ روح او راحت میکرد. ولی در دنیای واقع، کمتر تضمینی وجود دارد که پایانبندی ماجرای عاشقانه یک نوجوان، چنین خروجی واقعبینانه و بدون دردی داشته باشد. این تفاوت آشکار در فرهیختگی، تنها زمانی قابل درک خواهد بود که بستر پرورش میکائیل را هم به مخاطب نشان میداد. درحالیکه بهطور خالص با مقطع پانزدهسالگی میکائیل روبرو هستیم و چیزی از روند به اینجا رسیدن او نمیدانیم. زیباترین بخش داستان برای من اشاره هنرمندانه نویسنده به حکایتی از سردار ایرانی بود؛ یکجورهای زیرپوستی داشت کمک میکرد که همسنوسالان میکائیل را در گذر از گردنه دلداگیها و تصمیمات نوجوانی کمک دهد، ولی باز هم برمیگردم به اینکه فاعل ماجرا آدم آشنایی در نیامده بود! البته اصرار به نوجوان در نیامدن شخصیت میکائیل هم آلوده به خطاست. بهینهترین توافق آن است که بگوییم این کتاب با نوجوان پانزده ساله "ایرانی" قرابت چندانی ندارد. کتاب خوش فرمی بود. این یک واقعیت است که آدمهای کمی پا در جهان داستاننویسی برای نوجوان میگذارند و مطالعه این آثار و گفتگو درباره نقاط ضعف و قوت آنها کمترین کار ما مخاطبان در برابر رنجیست که نویسنده برده.
(0/1000)
مصطفی رفعت
1403/12/26
0