یادداشت

مجله سیزده 7
        “البته که عصبانی هستم!”
خیلی‌ها طوری زندگی روزمره را می‌گذراندند انگار از زیر رگبار گلوله‌هایی ناپیدا می‌گذرند؛ ولی می‌دانید چیست؟ قربانی‌ها هم حق لذت بردن از روایت ماجرا را دارند. (۱) این شماره، نامه‌ای است نوشته‌ی آن‌ها که از خواسته‌ها و نداشته‌های‌شان خشم ساخته؛ آن‌ها که زیر میز زدن را بلدند و آن‌ها که مشت‌های سربلندشان، گره می‌مانند.
در خلق هر شماره‌ی «سیزده»، از اولین ایده‌های پرداخته شده تا آخرین نسخه‌ای که مجلد می‌شود، همه‌چیز واقعی است. هیچ پرونده‌ای نوشته نشده و نخواهد شد، مگر که نوجوان‌های دست‌اندرکارش در حال زندگی کردن کلماتش باشند؛ و این شماره هم از همین قاعده پیروی می‌کند.
خشم، شک، ترس، تشویش و امیدی که از بین سطرهای «البته که عصبانی هستم!» خودی نشان می‌دهند، قبل‌تر، در ذهن کسانی که برای به‌وجود آوردنش تلاش کرده‌اند، زندگی کرده و به اینجا رسیده‌اند. این موضوع، چیزی است که ارزش این مجله را، شماره به شماره، برای ما بیشتر می‌کند؛ یادگاری از اوقات نوجوانان این جغرافیا بودن.
شماره‌ی حاضر، میان روزهای تاریک و روشن زیادی دوام آورده است. زمان‌هایی را گذرانده که هیچکس رمق نوشتن کلمه‌ای از آن هم نداشته؛ اما با سماجت، خاطرات آن دوران را نیز از زیر قلم نویسندگانش بیرون کشیده است.
با هر ورقش، سفری دارد به منظومه‌ی فکر و دیدگاه سازندگانش؛ و سعی می‌کند تا با کفش آن‌ها، چندی از مسیر زندگی را قدم بزند. این مجله، هر سفر که پیش می‌رود، انگار بیشتر می‌فهمد که چطور باید از قلب خالقانش سر در آورده و روایت بیرون بکشد.
حالا، این برگ از تاریخ سیزده هم، مانند زندگی نوجوان‌هایش، ورق خورده و اینجاست برای شما که صدایش را بشنوید، کلماتش را بخوانید و حرفش را بفهمید.
اینجاست تا ادای دینی باشد به آن‌ها که بر جا ننشسته‌اند؛ آن‌ها که بی‌تردید، به هر چیزی که درست نمی‌دانستند «نه» گفته‌اند؛ و بالاخص، اینجاست تا به افتخار دختران سرزمین‌مان کلاه از سر بردارد.

پ.ن: خیلی وقته می خواهم شروع کنم مجله های سیزده رو بخونم ولی همه اش دست دست می کنم ( مجله و مجله خوانی هم از اون چیز هاست که به نظرم در ایران ما جایش خیلی خالیه . وقتی  شروع کردم به خواندن مجله های سیزده میام حسابی ازشون حرف می زنم )
      
21

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.