یادداشت
1403/5/20
3.9
17
من، متن نام من متن است. مرا یک شب در تاریکی و سکوت، نویسندهی بیعقلم نوشت تا مثلاً قطعهی جاماندهای باشم از رمانی که استاد رماننویس، اورهان پاموک آنرا نوشته است. بیعقلی و جاهطلبی تا کجا؟ تازه اگر این بیعقلی شخصی بود و چیزی از دفترچهیادداشت این نویسنده بیرون نمیآمد مسئلهای نبود. مشکل از جایی شروع شد که یک روز فهمیدم او اینجا برای شما هم مینویسد و لابد با بیعقلیهایش شما را هم آزرده میکند و از راه به در میبرد. این بود که تصمیم گرفتم هر طور شده فرار کنم و خودم را به اینجا برسانم تا به شما بگویم دیوانهبازیهای او را جدی نگیرید. نمیدانم تا به حال چهها به شما گفته اما همین که فکر میکند جای من در آن رمان خالی است خودش دلیل محکمی است برای نگرانی من. آخر چگونه جای من رمانی خالی است که کل آنرا خودم روایت میکنم؟ کدام رمان؟ همان رمانی که با روایت یک مقتول شروع میشود و او خواننده را به دنبال کشف قاتل میفرستد. بعد نوبت شاهدهاست که یک به یک به صحنه بیایند تا قسمتی از داستان را روایت کنند: نقاشها، درختها، سگها، سکهها، و حتی رنگها (چون این همه شاهد و راوی در رمان هست نویسندهام به اشتباه افتاده که شاید جای من که بزرگترین شاهد همه چیزم در آن رمان خالی باشد و باید فصلی در آن رمان میبود که با جملهی «نام من متن» شروع میشد. نمیدانم چرا من باید در رمانی باشم که تمامش را خودم روایت میکنم). داستان که پیش میرود، ما از ماجراهای نقاشخانهی سلطان عثمانی در قرن شانزدهم، ماجراهای عشق در استانبول، جنگ ایران و عثمانی، کتابهای ممنوعه، تلاش انسانها برای کورشدن (بله دقیقاً برای کورشدن)، تعصبهای مذهبی و بحثهای فلسفی نقاشها راجع به «نظرگاه خداوند» با خبر میشویم و در نهایت برایمان معلوم میشود که قاتل کیست و چرا مقتول را کشته. داستان کارآگاهی از این بهتر؟ تا حالا شنیدهاید که یک استاد رماننویس در یک داستان کارآگاهی حتی پای شاهنامهی فردوسی و خمسهی نظامی و منطقالطیر عطار را هم وسط بکشد؟ به نظرتان با وجود این نیاکان بزرگوار، دیگر جایی برای من در آن رمان باقی میماند؟ معلوم است که نه. شما هم قاعدتاً باید موافق باشید اما من هر چه به نویسندهام میگویم نمیپذیرد. خودم را به اینجا رساندم تا از شما خواهش کنم که به او بگویید هم دست از سر من بردارد تا به میان دفترچهی خودم برگردم و هم وقت شما را نگیرد تا به خواندن این رمان درخشان برسید. کدام رمان؟ ای بابا، گفتم که: «نام من سرخ».
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.