یادداشت محمد مهدی محکمی
1402/8/24
بسم الله الرحمن الرحیم رشد علی صفایی بیش از آنکه به دنبال اثبات گزاره ای برای معنای زندگی، هدف خلقت یا گزاره هایی از این دست باشد به دنبال انذار است. انذار برای خروج از یک "وضعیت". دنبال اثبات نیست چون آن چنان استدلال نمی آورد و مفروضات بحثش آن چنان زیاد هستند که مخاطب کتاب، اگر بخواهیم با توجه به محتوای کتاب در نظر بگیریم، جز یک مسلمان نمیتواند باشد. لااقل از آخر کتاب و از حرف هایی که مختصرا میانه کتاب به میان میآورد اینطور بر میآید. اما کتاب به دنبال انذار است. انذار به مسلمانی که در بحران نشسته. حادثه یا رخدادی برایش پیش آمده، چنان سهمگین که کلمه، آن چیزی که شاید اعتقادش مبتنی بر آن باشد، یا استدلال از کار افتاده. معنی نمیدهد. یا معنی اش حس نمیشود. انگار حرفی است پراکنده توی ذهن که از طرفی به طرفی میگذرد بی آنکه گیر جان بیافتد. طرح بحث نویسنده هم از اینجاست. اما این مسئله را چطور حل میکند؟ با گرفتن دست مخاطب و شروع مسیری که گذرا از جایگاه انسان از هستی شروع میکند و فوز علی ابن ابیطالب میرسد و تا تواصوا بالصبر پیش میرود. این وسط حرف هایی که مرحوم شیخ از امام علی میزند نقطه اوج کتاب اند. انگار سیاقی ساخته باشد و حرف هایی آورده باشد تا جان مخاطب را گره بزند به جایگاه و نگاه و عظمت مولا در هستی. این برخورد اینقدر لطیف و عمیق هست که تمام روح کتاب را در خودش داشته باشد. البته مثل همین حرف ها را اول کتاب فوز سالک هم گفته ولی اینجا، با این سياق و با این مقدمه و موخره یک سر و گردن قوی و عمیق و پر شور تر حرف را به میان آورده. این کتاب را وقتی احساس کردید چیزی حس نمیکنید. یا کرختید. یا دارد رها میشود چیز ها از دستتان بخوانید. این کتاب را به عنوان مقدمه ای بر اثر علی صفایی میخوانند ولی اینقدری مفروضات از پیش مشخص داشت که به گمانم بیشتر به درد شروع دیدن دین از نگاه علی صفایی میخورد. فارغ از اینکه بخواهیم در نظر بگیریم که کتاب دست نوشته ای از مرحوم صفایی بوده. خود أسلوب کتاب اینقدر قوت دارد که نیاز به توجیه نداشته باشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.