یادداشت سیدحمیدرضا قادری
1401/9/3
به نام خدا ۱ رفته بودم برای گپزدن با مترجم جوان و خوشذوق و اهل حکمت کتاب که یک نسخه از تازهترین کتابش را به من هدیه داد و خب، یادم رفت از او بخواهم به سیاق همیشگیام، ابتدای کتابش که حالا شده بود کتابم، تقدیمیهای بنویسد برایم. حامد را دوست دارم، بیش از آنکه بداند. کتابش را در ولگردیهای همیشگیام لابهلای رَفهای کتابفروشیهای راسته انقلاب تهران دیده بودم اما نخریده بودم. قسمت این بود هدیه بگیرمش. ۲ لاجرعه نشستم و در همان مجلس اول، صد صفحهاش را خواندم؛ با انبوهی حواشی که برش زدم. کتاب، کتاب حاشیهزدن است و هی راهبهراه بستن، فکر کردن، سکوت، سکون و بعد، گشودن و خواندن. ۳ ما چطور سکولار شدیم؟ یا چطور ممکن است سکولار شویم؟ بیآنکه دردمان بیاید یا خودمان هم بفهمیم؟ کتاب در این باره است. در اصل این کتاب را یک نویسنده غربی به عنوان تلخیص و حاشیهنگاری بر یک کتاب قطور و مهم نوشته؛ کتاب اصلی، عصر سکولار نام دارد، نوشته متفلسف و کشیش غربی، چارلز تیلور که دیدهام به فارسی ترجمه شده. حالا یکی آن را برداشته، تلخیص کرده، حاشیه زده و چون قصه روایت کرده، در قالب کتابی خلاصهتر و شستهرفتهتر تا ما بفهمیم اصل حرف چارلز تیلور در آن کتاب قطور چه بوده. ترجمه فارسیاش خوب است؛ خیلی خوب. ۴ همه حرف این کتاب این است که بشر امروز، سکولاریسم در برابرش یک انتخاب نیست. یک الزام یا اجبار یا حتمیت است و البته چه بد. چرا؟ چون تغییرات اطراف ما به گونهای پیش رفته که الحاد، بیطرفی در برابر دین، شک به منشابودن آسمان و خدا در زندگی ما، ریشه دوانده و گویی تا مدتی بعد، پرسش اصلی این نخواهد بود چرا باید سکولار شویم یا سکولار شدیم بلکه بپرسند: چرا باید سکولار نباشیم. کتاب مسیری که انسان امروز طی کرده تا بیفتد در بغل سکولاریسم را روایت میکند و خب، با فهم کتاب میفهمیم چقدر خاکریز و جبهه دیندارماندن مدام در حال عقبگرد است یا اینکه خاکریزمان را دقیقا باید کجا بنا کنیم.
(0/1000)
سیدحمیدرضا قادری
1402/8/3
1