یادداشت نعیمک
3 روز پیش
4.1
42
در کنار «1984» همیشه دوست داشتم «دنیای قشنگ نو» را هم بخوانم تا تفاوتهایشان را بهتر درک کنم و ببینم دو نویسنده چه طور به دنیای پادآرمانشهری پرداختند. رخلاف «1984» اینجا همه در خوبی و خوشی زندگی میکنند و انگار کنترلگری وجود ندارد. در واقع آن قدر همه چیز درست برنامهریزی شده که دیگر آدمها از زندگی خودشان راضی هستند و نیازی به سرکوب نیست. همه چیز «بهبه» است و «منو این همه خوشبختی محاله!» اما وقتی من به عنوان خواننده دارم کتاب را میخوانم حس میکنم چیزی سرجایش نیست و از همین جا است که کتاب را دوست ندارم. کتاب روال طبیعی ندارد. نویسنده مدام با جملات و صحنهها در حال هشدار دادن به من است. با ورود شخصیت بدوی به دنیای نو میخواهد در چشمم کند که «ببین من هشدارم را دادم» و این دنیایی که برای خودتان ساختید به هیچی نمیارزد. کتاب در پسزمینۀ خود شبیه سخنرانیهای مذهبی است که کسی بالا نشسته و دارد از عاقبت آدم حرف میزند. و این من را اذیت میکرد. بر خلاف «1984» که اورول دنیای خودش را میسازد اینجا دنیایی ساخته نمیشود و نویسنده داستان را سمبل و نمادی میکند برای زدن حرفهای خودش و من این شکل داستانگویی را دوست ندارم. جاهایی از داستان موفق میشود شمههایی از این دنیا را نشان دهد اما چون برایش ساختن فضا مهم نبوده بیشتر جاها جملات یک شبهجهان برای ما میسازد یا بهتر بگویم با خودمان میگوییم «آها، ماجرا در دنیای ما نیست.» اما به خواندنش میارزد؟ برای نوشتن این متن خیلی شخصی با داستان برخورد کردم و البته در خواندش نه مکثی داشته و نه شکی و خیلی راحت تا انتها خواندم. حین خواندن کتاب با خودم فکر میکردم شاید واقعاً این دنیایی است که باید ساخته شود و برخلاف نظر نویسنده بودم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.