یادداشت مهدی فتحانی
1404/1/11
📚 معرفی کتاب 📚 این کتاب شاهکاری از ژول ورن است که شما را به سفری هیجانانگیز و پرماجرا در سراسر جهان میبرد. کتاب دور دنیا در ۸۰ روز داستان فیلیس فاگ، مردی دقیق و وقتشناس است که برای اثبات توانایی خود شرط میبندد میتواند در ۸۰ روز دور دنیا سفر کند. او همراه با خدمتکارش پاسپارتو وارد سفری پرماجرا میشود که در مسیر با چالشهای مختلفی مانند حمله سرخپوستان در آمریکا، طوفانهای دریایی و تمام شدن سوخت کشتی روبهرو میشوند. همچنین کارآگاهی به نام فیکس که فاگ را مظنون به سرقت از بانک انگلیس میداند، بهطور مداوم او را تعقیب میکند و هیجان داستان را دوچندان میکند. این داستان پر از ماجراجویی، شجاعت و غافلگیری است که خواننده را تا پایان مجذوب نگه میدارد و در پایان از مسیری که سپری کرده راضیاش می کند. 📖 تجربه شخصی 📖 تقریباً ۱۴ سال می گذرد از روزی که این کتاب را خواندم و امروز که یادداشتی درباره آن نوشتم. نمی دانم چه اتفاقی افتاد که در هیاهوی زنگ آخر روزی از روزهای جذاب دبستان، یکی از دوستانم این کتاب را به دستم داد و گفت:(( این کتاب قشنگیه، دوست داری بخونی))؟ گویی همان لحظه کتاب را تمام کرده و دوست ندارد ماجراجویی اش را با گذاشتن کتاب در قفسه کتابخانه اش تمام کند؛ می خواست مرا با خود به همان دنیایی که دیده است ببرد و با شخصیت های کتاب آشنا کند. چه لذتی بالاتر از اینکه آدم با دوست هایش برود انجا که دوست دارد و با آنها به ماجراجویی و گشت و گذار بپردازد، آن هم نه یکی دو روز در یک منطقه خاص بلکه 80 روز دور دنیا! آنقدر عنوان کتاب برایم مهیج بود و محو رنگ و لعاب جلد و حتی فونت کتاب شده بودم که با خوشحالی وصف ناپذیری ضمن تشکر، کتاب را گرفتم. در آن سن و سال ادبیات داستانی را با رمان ها و کتاب های مشهور فارسی دنبال می کردم ولی حالا اولین بار بود که کتاب مستقلی از ادبیات جهان را می خواندم. از موقعی که به خانه رسیدم کتاب را در دست داشتم تا سفرمان تمام شد. همدل و همسفر شخصیت اصلی کتاب، سوار کشتی خیال شده بودم و از سفر لذت می بردم.با کوچک ترین اتفاقی می ترسیدم که نکند دیر برگردیم یا به مقصد نرسیم و با هر وزش باد ملایمی که به صورتمان می خورد به پایان امیدوار میشدیم. حتی به یاد دارم رفته بودیم خانه پدربزرگ و نمی توانستم کتاب را زمین بگذارم. آنجا دقیقاً مصداق بارز این بیت سعدی بودم: هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟ من در میان جمع و دلم جای دیگر است خلاصه زمان را در لا به لای اتفاقات قصه سپری می کردم نه بین خطوط کتاب. آنقدر ماجراجویی کردم که بالاخره کتاب تمام شد. وقتی کتاب را از دوستم گرفتم و هنگامی که به او بازگرداندم یک کلمه را به رسم ادب و عادت تکرار کردم، ممنون! اما هر بار برایم معنی متفاوتی داشت. وقتی کتاب را می گرفتم برای معرفی یک کتاب از او تشکر کردم و وقتی باز گرداندم برای معرفی یک دنیای جدید قدردان او بودم. ادبیات داستانی در همان سن و سال ها بود که خیال را به شکل دیگری برایم به ارمغان آورده بود. هر چه می گذشت می فهمیدم دنیایی که با کتاب تجربه می شود هرگز از ذهن آدم پاک نمی شود. شاید جملات کتاب یا برخی اتفاقات را فراموش کنی اما تجربه زیسته آن روزها را هرگز! در هر تصمیمی که میگیری رد پای آن ها حس می شود. به قول حافظ: خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست از خواندن کتاب سال ها می گذرد و خیالش همیشه همراهم بوده است، نه تنها این کتاب بلکه هر کتابی که خوانده ام را زندگی کردم. امیدوارم زندگی هایمان پر از تجربه های زیستهی خوب و خیال خوش آنها باشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.