یادداشت هومن
1403/7/2
یکی از نکتههای پراهمیت درباره واپسین سدهی فرمانروایی صفویان بالا گرفتن تعصب مذهبی و دینمداری قشری شاه و اطرافیان او بدون توجه به مصالح امور کشور و الزامات سیاسی زمان است. رستمالحکما مینویسد که در واپسین سالهای فرمانروایی شاهسلطانحسین «امورِ خَرصالحی و زاهدی ... بالا گرفت و امورِ عقلیه و کارهای موافقِ حکمت و تدبیر در امور نیست و نابود گردید ... در آن وقت، شیعیان با حماقت و رُعونَتِ بیمعرفت از مطالعهی مُصَنَّفات و مؤلّفاتِ علمای آن زمان چنان میدانستند که خونِ سُنّیان و مالشان و زنشان و فرزندشان حلال است، همچنان که سنیان با حماقت و رعونت بیمعرفت، تلف نمودنِ جان و مال و عِرضِ شیعه را واجب میدانند؛ و این دو طایفه در گردابِ گمراهی غرقه میباشند.» ایران، با نظام شاهنشاهی، سرزمینی گسترده با اقوام مختلف و با آئینهای دینی متنوع بود و، بنابراین، وحدت دینی و مذهب رسمی - که در زمان برخی از فرمانروایان صفوی با شدت بیشتری اعمال میشد - میتوانست هم چون شمشیرِ دو دَمی عمل کند: از سویی وحدت آئینی ایران، در نخستین سده فرمانروایی صفویان، که تا پس از دهههای بنیادگذاری، روح مدارای دینی بر کشور حاکم بود، توانست شالودهی استواری برای نیروی پایداری ایرانیان در برابر گسترش خلافت عثمانی در مرزهای خاوری آن شود. سیاست مدارای دینی در عصر شاهعباس این امکان را فراهم آورد که پادشاه ایران، توان و امکانات همهی اقوام ایرانی را که کمابیش به یک چشم دیده میشدند، در راه سازندگی کشور، رفاه مردم آن و شکوفایی فرهنگی به کار گیرد. اما دولت مدارای دینی، مانند دیگر نمودهای فرمانروایی صفویان، دولت مُستَعجَل بود و با انحطاطی که در همهی ارکان نظام حکومتی ایران افتاد، در مُحاقِ فراموشی قرار گرفت. مقایسهی اجمالی میان دهههای فرمانروایی شاهعباس و دوره شاهسلطانحسین مُبَیِّن این امر است که با ضعفِ «شاهِ نهاد» و قدرت گرفتن دریافتی از دیانت که با دین عَجايِز سازگار بود، «مدارای دینی»، که همچون «سیمانِ» شاهنشاهی ایران عمل میکرد، از میان رفت و در یورش افغانان به یکی از نقطههای ضعف نظام حکومتی تبدیل شد. linktr.ee/lHoomanl
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.