یادداشت gharneshin

gharneshin

gharneshin

1404/5/10

        (( آدم مرده به جای خودش بر نمی‌گردد، آدم‌ مرده باید به همان زندگی که زمانی مال او بوده قناعت کند. آدم مرده با صدقه‌ی خاطره زندگی می‌کند. ))
کنستانسیا، روایت تبعید به مثابه‌ی مرگ. داستانی که میان واقعیت و رویا، گذشته و حال، و زندگی و مرگ شناور است. فوئنتس با خلق داستانی که در آن مرز مشخصی بین واقعیت و رویا وجود ندارد، بازتاب خاطره‌ی گذشته در زندگی روزمره را نشان می‌دهد، و با خلق شخصیت‌هایی تبعیدی، درد مهاجران و تبعیدشدگانی را بیان می‌کند که برای زنده ماندن، محکوم به دوری از خانه و گذراندن باقی عمر را با خاطره هستند. او به خوبی بحران هویت را به تصویر می‌کشد؛ چه در شخصیت‌های تبعیدی، چه در شخصیتی که اهل کشوری است با قدمت کم که همه‌ی جمعیت‌ آن مهاجرند. 
خواندن کنستانسیا مثل خواب و بیداری، پریدن از یک رویا به رویای دیگر، و گم کردن مرز حقیقت و خیال می‌ماند. کنستانسیا، خواننده را در هزارتوی خیال می‌اندازد و از تاریخی به تاریخی دیگر، از کشوری به کشوری دیگر، و از واقعه‌ای به واقعه‌ای دیگر می‌برد. 
(( گرمای ماه اوت در ساوانا مثل خواب بریده بریده است. انگار دم به ساعت با لرزه‌ای بیدار می‌شوی و فکر می‌کنی چشم‌هات را باز کرده‌ای، اما واقعیت این است که از رویایی به رویایی دیگر رفته‌ای. از طرفی واقعیتی به دنبال واقعیت دیگر می‌آید و آن را کژ و کوژ می‌کند، آن‌قدر که به صورت رویا در آید. ))
      
13

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.