یادداشت مهدی لطف‌آبادی

جنگ و صلح (دوره چهار جلدی)
        بعضی وقت‌ها برام عجیبه که چطور یه کتاب می‌تونه به شکل عجیبی موردعلاقه‌ی آدم بشه... چطور می‌تونه انقدر تأثیرگذار باشه و بدون این که حتی خودت بفهمی تو ذهنت حک بشه! جنگ و صلح از این رمان‌ها بود. 
فوق‌العاده بود. نکته‌ی جالب این بود که تولستوی احتمالاً خودش رو در قالب بزوخف می‌دیده... مردی دانا و ساده و کم‌حرف (همون لوین آناکارنینا) و کارهای اون‌ها معمولاً هم شبیه همه... مثلاً هر دو در آزادکردن موژیک‌ها پیشگامند هرچند نظر تولستوی احتمالاً این بوده که موژیک‌ها آمادگی آزادی رو ندارند... مثلاً پی‌یر در جایی به رعیت خودش پیشنهاد آزادی را می‌دهد و او از وضع خودش اعلام رضایت می‌کند. 
تولستوی احتمالاً یکی از اولین کسانی هست که توی هنر داستان‌نویسی به این فکر افتاده که مردم عامه‌ای که اسمی تو تاریخ ندارند چطوری از اتفاقات تاریخ تأثیر می‌گیرند و چطور بر این اتفاقات مؤثرند... البته احتمالاً تولستوی در پایان معتقد بوده نظرش به اندازه‌ی کافی روشن نیست و در فصل آخر شروع به سخنرانی درباره‌ی همین موضوع می‌گنه که کاش نمی‌کرد و می‌ذاشت درک خواننده مکفی باشه.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.