یادداشت علیرضا فراهانی

        این‌گونه می‌نویسم که کتاب رو در لابه‌لای سفر خواندم و برایم مثل سفر احوال متفاوتی داشت.

واضح‌ترین برجستگی متن، توصیفات نویسنده از افغانستان و ویژگی جغرافیایی زمانه داستان است، فعل‌های ساده جملات کوتاه و نه خیلی بلند در روان خوانی رمان کمک خوبی می‌کرد البته با توجه به سبک نویسنده و آن‌چه که در رمان بادبادک‌باز او هم خوانده بودم نویسنده دنبال توصیفات تجملی نیست و به سادگی‌های خیال و اتفاقات با نگاهی واقع‌گرایانه روبه‌رو می‌شود و آن را برای مخاطب می‌نویسد.

موضوع خوب و درستی برای پرداختن داشت کتاب درست شبیه بادبادک‌باز نویسنده غمگین است و به حق این اندوه و افسردگی مدام را در لابه‌لای کتاب نشان می‌دهد

به شخصیت‌های داستان هم‌دلی داشتم تنها این موضوع افغانستان نیست در زندگی ما هم حتی در با رفاه‌ترین زندگی‌ها هم شبیه این اتفافات بسیار رخ می‌دهد

تلاش انسان برای سازگاری و تحمل این حجم از درد و رنج برایمان آشناست انسان در رنج و درد آفریده شده است و کسی نیز به ما قولی برای بی رنج بودن زندگی نداده بود

چندین جمله‌ی تاثیرگذار و به فکر فروبرنده از کتاب توجه‌ام را جلب کرد که کاربرد معانی آن‌ها را در فلسفه و سیاست نظری هم می‌توان سراغ گرفت و توجیه کرد

بابا به لیلا می‌گوید:‌لیلا عشق من، تنها دشمنی که یک افغان نمی‌تواند شکست بدهد، خودش است؛…

و من نیز می‌پریم دشمنی که یک ایرانی نمی‌تواند شکستش دهد چه کسی‌ست؟
و یا دشمنی که یک انسان هر روزه با او ستیز دارد چه چیزی‌ست؟..

مریم در آن دم تنهایی آرزوهای بیشتری داشت، به ورودش به این دنیا فکر کرد، بچه‌ی حرامی یک دهاتی، چیزی ناخواسته، اتفاقی رقت‌انگیز. با این حال در مقام زنی که دوست داشته و دوستش داشته‌اند از این دنیا می‌رود. در مقام دوست، هم‌دم و حامی این دنیا را ترک می‌کند در مقام مادر.

لیلا غرق حیرت می‌شود که چطور هر افغانی داستان‌هایی از مرگ و فقدان و غصه‌ی تصورناپذیر دارد. با این حال می‌بیند که مردم راهی برای بقا و ادامه زندگی پیدا می‌کنند؛…
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.