یادداشت سمیرا

سمیرا

1403/6/10

سیاه خون
        سیاه خون رو بیشتر از جلد اول دوست داشتم، هیجان این جلد  بیشتر بود .
کتاب رو همین الان که دارم این یادداشت رو مینویسم تموم کردم و دوست دارم حس و هیجان خودمو که از خوندن داستان گرفتم اینجا ثبت کنم که وقتی دوباره این متنو می‌خونم همین حس و حال الانم بیاد تو ذهنم و منو دوباره ببره پیش کتاب و شخصیتهاش.
 توصیف هایی که در مورد دنیای جوهری نوشته شده بود عالییی بود میتونستی قشنگ اون دنیارو پیش خودت تجسم کنی و دلت بخواد توهم مثل شخصیتهای داستان وارد کتاب بشی. یه جاهایی از کتاب قشنگ حرص آدمو در میاورد مخصوصا اون قسمتهایی که مگی و فرید سرخود تصمیمای بچگانه میگرفتند و کل داستانو بهم میریختند، امیدوارم توی جلد سوم دیگه دست از اینکارهاشون بردارن و عاقلتر بشن🥲 بیشتر از همه دلم برای الینور سوخت از اول هم نباید اونو وارد ماجرا می‌کردند بیچاره دوبار خونش کلا نابود شد دفعه اول که دوباره به چه سختی اون همه قفسه رو پر از کتاب کرده بودولی  کارهای بقیه باعث شد دوباره کتابهاش نابود بشند منکه جای الینور بودم به جای اینکه دل تنگ بقیه بشم و دوست داشته باشم برم پیششون دلم میخواست کلا از زندگیم بیرونشون کنم.
حداقل امیدوارم همونطور که فرید گفت این داستان پایان خوبی داشته باشه.
      
30

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.