یادداشت محمد هادی گودرزی

        چشمان من به دیده او خیره مانده بود
رخشید یاد عشق کھن در نگاه ما

آھی از آن صفای خدایی زبان دل
اشکی از آن نگاه نخستین گواه ما

ناگاه عشق مرده سر از سینه برکشید
آویخت ھمچو طفل یتیمی به دامنم

آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
آھی کشید از سر حسرت که : این منم

باز آن لھیب شوق و ھمان شور و التھاب
باز آن سرود مھر و محبت ولی چه سود

ما ھر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبوده ام و او دیگر او نبود
      
1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.