یادداشت مهتاب ابراهیمی
1402/12/26
4.5
1
داستان پسری شرّ و شیطان به نام آقارضا که حواسش پی کفتربازی است و با بچههای محل سر هر بهانهای درگیر میشود. پدرش رفته پی کار و چند وقتی است خبری ازش نیست. مادر دل توی دلش نیست و از نگرانی دارد دیوانه میشود. اما انگار بازیگوشیهای رضای بیخیال تمامی ندارد. با رضا همراه شدم چون احساسات اش را درک میکردم و بهش حق میدادم. طبیعی است که یک پسر نوجوان در این سن کمتر به درس فکر کند و مدام دنبال بازیگوشی باشد اما طبیعی نیست که ناخواسته درگیر ماجرای خطرناکی شود که ممکن است به قیمت سنگينی برای خودش و خانوادهاش تمام شود.قولی که مجبور شد به مهندس بدهد، او را با بد کسانی درانداخت. ترس و دودلی، تردید، ماندن پای قولی که به مهندس داده و یا راحت کردن خودش از همهی دردسرها؟ درگیریهای ذهنی رضا مرا هم درگیر کرده بود. یک پسر بچهی بیدفاع چطور میتواند از شرّ ساواک در امان بماند؟! چه لحظات پر التهابی را باید بگذراند؟ چهقدر باید مراقب باشد؟ چهقدر باید رنج ترس و دلهره را تنهایی به دوش بکشد و دم برنیاورد؟ ریتم داستان تند است و ماجرا پشت ماجرا اتفاق میافتد. پیگیری سرنوشت رضا برای خواننده مهمّ است و تا آخر کتاب میکشاندش.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.