یادداشت محمدطاها قبادی

همه‌ی ما م
        همه‌ی ما مشکلاتی داریم. بزرگ یا کوچک، پیچیده یا حتی آسان، احمقانه یا فلسفی. با این حال می‌توانیم بگوییم که در میان تمام این صفت‌های مشکلات انسانی نکته مشترک وجود داشتن مشکل است.
در داستانِ خیلی‌خیلی کوتاه پیرزن و شب ما می‌توانیم برخورد عادی خیلی از افراد را با مشکلات مشاهده کنیم.
مشکل پیرزن شب است، پیرزن شب را دوست ندارد اما شب وجود دارد. داستان به نظر کودکانه می‌آید و شاید هم واقعا کودکانه باشد اما احتمالا ساده‌ترینِ بیان ها همین داستان‌های مخصوص کودک باشد.
پیرزن از هرچه به شب مربوط است، نفرت دارد و در تلاش بر این است که شب را برای همیشه از روستا بیرون کند تا همیشه خورشید تابان به او و خانه‌ی او بتابد. او تلاش می‌کند شب را بدزدد، او تلاش می‌کند شب را بچیند (اما فقط ابری سهم او می‌شود) یا حتی تلاش می‌کند شب را بخواباند و در آخر کارش به تنفر می‌رسد.
متعاقبا هیچ‌یک از این تلاش ها برای او ثمردهنده نیست و نهایتأ پیرزن آهی می‌کشد و می‌گوید: «من نمی‌توانم شب را بیرون کنم.» او غمگین و ناراحت پشت بر شب می‌کند و می‌خوابد. 
در همین لحظه خورشید طلوع می‌کند. ما متوجه می‌شویم او تازه وقتی شب دوباره به روستا می‌آید بیدار می‌شود!
پیرزن شاید روزی می‌دانست روز وجود دارد اما احتمالا به‌خاطر تلاش برای از بین بردن شب آن را فراموش کرده باشد و برخلاف چیزی که پیرزن فکر می‌کرد احتمالا افراد خیلی زیادی همچون او سعی بر بیرون کردن شب کرده‌ باشند.
لحظه‌ی مهم زندگی ما احتمالا آن لحظه‌ایست که متوجه می‌شویم شب هم وجود دارد «شب و تاریکی شکلی از مشکلات تمام ما انسان ها هست» یا اینکه متوجه بشویم شب و روز با هم معنا پیدا کرده‌اند و ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم از یکی از آن‌ها فرار کنیم.
      
15

29

(0/1000)

نظرات

عجب کتابیه. ارزش داره آدم بخره بذاره تو کتابخونه و هر دز گاهی مرورش کنه.

2