یادداشت زهرا سادات گوهری
1403/7/26
_بسم الله الرحمن الرحیم _ تا به حال شده همینطوری الکی زل بزنید به کتابخونه تون و کتاب ها رو هی نگاه کنید و ورق بزنید، بدون هیچ هدف خاصی، و با خودتون بگید وای چه کتاب های خوبی دارم، چقدر کتاب نخونده دارم و و و .... خب امروز هم من خیلی الکی رفتم یه نگاهی به کتابخونه ام کردم که یکهو خوشبختانه شیر رو دیدم. این کتاب رو قبلا خونده بودم و به شدت دنبالش میگشتم تا اینکه امروز پیداش کردم و خیلی خوشحال بودم ... با اینکه دفعه ی قبلی که خوندمش، خیلی سرسری خوندم و خوشم نیومد ازش، اما دوست داشتم پیداش بکنم و دوباره بخونم ببینم این کتاب چیه. امروز هم موقع صبحونه و ... خوندمش. خلاصه ش اینه که مامان یه خونواده واسه ی کنفرانسی درباره ی مارمولک ها( فکر کنم همچین چیزی بود) از خونه میره. بعد بچه های این خونواده شیر ندارن و بابا میره براشون شیر بخره که در این حین با یه چیزهای عجیب غریبی رو به رو میشه که ... داستانش واقعا شبیه یه خوابی بود که با شکم پر گرفتید خوابیدید و خیلی هم خسته بودید و بعد اون خواب رو دیدید. پرهیجان و باحال و بی معنی 😂😄 رفتارهای باباهه خیلی برام جالب بود، فکر کنید گیر یه مشت دراکولا و آدم فضایی و دایناسور و دزد دریایی بیفتید و باز هم تموم غمتون رسوندن یه شیشه شیر به بچه هاتون باشه. من هنوز نفهمیدم سرکاریه یا نه، شاید باباهه راست میگفت، شاید هم دروغ میگفت، ولی به هرحال داستان باحالی بود و دستش درد نکنه. اگه راست گفته که ماشاءالله که زنده از این ماجرا برگشته، اگه دروغ گفته، آفرین به تخیل بی حد و مرزش😁 این کتاب رو بدید بچه ها بخونن. خودتون هم بخونید. اما امکان داره مغزتون بترکه. پ.ن: تصویر سازی های فوق العاده جذابی هم داشت. یکی ش توی تصویر بالا قابل مشاهده ست. سبک باحالی دارند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.