یادداشت غلامحسین دریانورد
1400/11/28
اعترافات یک کتابخوان معمولی در مورد این کتاب میخوانیم: "کتابخوان معمولی نه منتقد است و نه کارشناس؛ کتابخواندن برای او لذتی است برآمده از دل. آن طور که ویرجینیا وولف میگوید، «کتابخوان معمولی برای لذتِ خود میخواند نه برای کسب معرفت یا تصحیح نظرات دیگران». زندگی کتابخوان معمولی با کتابها آمیخته است و مهمترین لحظاتش را با کتابهایش به خاطر میآورد. آنه فدیمن هم خود را نه منتقد کتاب و سرویراستار نامدار آمریکایی، که یک کتابخوان معمولی میداند. او در این کتاب ۱۸ روایت از تجربههایش از زندگی با کتاب را نوشته است. فدیمن از طبقۀ عجیب کتابخانهها میگوید که نشان از درونیترین لایههای صاحبانش دارد. از دستور زبان چنان دلنشین سخن میگوید که فراموش میکنی این همان ملالانگیزترین بخش زبان است. او حتی زمان رسمیت ازدواجش با همسرش را زمان «وصلت» کتابهایشان میداند: «کتابهای من و او کتابهای ما شده بودند، حالا دیگر واقعاً متاهل شده بودیم». فدیمن گاهی از لذت خواندن آثار کلاسیک میگوید و گاهی از ولع عقدهوارش به خواندن کاتالوگهای تبلیغاتی. نثر صمیمی، پراحساس و طنزآمیز او ما را به یاد بهترین لحظاتمان با کتابها میاندازد، حتی اگر چندان اهل فضل و ادب نباشیم، درست کتابخوان معمولی. " بخشی از کتاب: "پس از پنج سال زندگی متأهلی و تولد اولین فرزندمان، جورج و من بالاخره به این نتیجه رسیدیم که برای صمیمیت عمیقتر، یعنی وصلت کتابخانههایمان، آمادهایم. بااینحال، روشن نبود که نقطهٔ مشترک میان رویکرد غیررسمی انگلیسی او و رویکرد رسمی فرانسوی من را چطور باید یافت. حداقل، برد کوتاهمدت از آن من شد، بر این اساس که اگر کتابهایمان به شیوهٔ من منظم شوند، او میتواند کتاب دلخواهش را پیدا کند، ولی برعکس نه. توافق کردیم کتابها را بر اساس موضوع (تاریخ، روانشناسی، طبیعت، سفر و مثل آن) مرتب کنیم. زیرمجموعههای ادبیات بر اساس ملیت مشخص میشد. (شاید این طرح به نظر جورج بیش از حد شیک میآمد، ولی حداقل پذیرفت که این کار منظرهای بسیار زیباتر از آن چیزی میساخت که دوستانمان تعریف کرده بودند. خانوادهای از رفقای آن دوستان خانهشان را چند ماه به یک طراح داخلی اجاره داده بودند. وقت بازگشت دیدند که کل کتابخانهشان بر اساس رنگ و اندازه مرتب شده است. مدتی بعد، آن طراح در تصادف مرگبار رانندگی درگذشت. اعتراف میکنم که هنگام شنیدن ماجرا همهٔ کسانی که سر میز شام نشسته بودند قبول داشتند عدالت در حق او ادا شده است. " بخشی دیگر : " پیش از اختراع مراسمهای امضای کتاب در فروشگاهها، بیشتر کتابخوانها برای امضای کتابشان آن را برای مؤلف پست میکردند به امید آنکه برگردانده شود. یکبار ییتز از توماس هاردی پرسید که با این تقاضاها چه میکند. هاردی او را به طبقهٔ بالای خانه میبرد تا شاهد اتاق بزرگی باشد که کف تا سقفش از هزاران کتاب پُر شده است. هاردی میگوید: «ییتز، اینها کتابهاییاند که برایم فرستادهاند تا امضا کنم.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.