یادداشت امیررضا

سور بز
        ساعت ۱ و نیم شب و سوربز تموم شد.
دارم به یوسا فکر میکنم. و همچنین تروخیو.
یه جور رابطه بین جفتشون انگار هست که عجیبه.
تروخیویی که به یک ملت ظلم کرد و دیکتاتوری کثیف بود.
و یوسایی که چشم خیلی هارو از این اتفاق ها باز کرد.

کتاب ۶۲۳ صفحه داره و من بعد از ۳۰۰ صفحه تازه داشتم 
قلم یوسا و اتفاقات کتاب رو درک میکردم و کم کم جذبش میشدم.
یعمی نصف کتاب رو سختی کشیدم و حتی به این فکر افتادم که
بزارمش کنار و بعدا بیام سراغش.
حالا که تموم شده بر میگردم عقب، ورق میزنم و میرم به صفحه اول، پیاده روی اورانیا تو شهری که بعد ۳۵ سال برگشت.
یکم جلوتر، ساعت چهار صبح، بیدار شدن و لباس پوشیدن تروخیو به آرومی و فکر کردن به برنامه هایی که تو این روز داره.
جلوتر، دلاماسا، ایمبرت، آمادیتو و سالوادور نشسته تو اتوموبیل و در انتظار رسیدن دیکتاتور کشورشون یعنی تروخیو و به قتل رسوندنش.
این فقط اوایل کتابه که داستان غیر خطی میشه و من که کلا اینجور کتاب نخوندم گیج گیجم و همینطور فوران اسم ها که میخوره تو سرم و هنگ میکنم از اسم های طولانی و سخت و شخصیت های زیاد که یوسا خان برا هر کدومشون یه داستانی برامون تعریف میکنه.
این اولین تجربه من از یوسا بود، درسته که نصف کتاب خسته و گیج بودم و هیچ لذتی نبردم(به جز فصل اول که خیلی دوست داشتم) اما اونقدر در ادامه جذاب شد و نویسنده خوب نوشت و آقای کوثری دیوانه کننده ترجمه کرد(آخرین باری که انقدر با یه ترجمه کیف کردم پارسال بود که خانواده تیبو رو خوندم) که دیگه الان هم خوشحالم هم خسته از خوندن یه کتاب که بدجور دوست داشتم. 
یکی از چیزهایی که دلم میخواست بیشتر شاهدش باشم ظلم تروخیو به مردم بود، ینی چی؟ ینی همش منتظر بودم از حکومت دیکتاتوری و خشونت آمیز تروخیو بیشتر بخونم ولی راضیم نکرد زیاد و بنظرم کم بود. حالا یا زندگی تروخیو همین بوده یا یوسا ترجیح داد همین قدر و کافی بدونه.

*لذت خوندن 《سور بُز》 رو از خودتون دریغ نکنین
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.