یادداشت پیمان قیصری
1402/10/18
این جلد ادامهی کتاب نان و شرابه. به نظر میاد که کلا اینیاتسیو سیلونه خیلی اهمیتی به قصه گویی و جذابیت ادبی کتابهاش نمیده و بیشتر دنبال اینه که اون حرفی که تو ذهنش هست رو در قالب یک داستان بیان کنه، حالا اگه داستان بسیار ساکن و یکنواخت هم شد، مهم نیست.ه *از اینجا شاید نان و شراب اسپویل بشه* در انتهای کتاب نان و شراب دیدیم که سپینا فرار کرد و کریستینا دنبالش به کوه زد و در برف گیر کرد و گرگها دورهش کردن، حالا بعد از مدتی بقایای جسد کریستینا پیدا شد و ابتدا تصور شد که سپیناست. اما سپینا زنده بود و مادربزرگش هم از این اطلاع داشت و کمکش کرد. در این جلد سپینا از نظر روحی و اعتقادی دچار کمی تردید و در نتیجه دچار تحول میشه و سعی میکنه با فقر به مردم نزدیک بشه. در مجموع همونطور که گفتم داستان آنچنان جذابی نیست و بیشتر دیالوگ هایی برای روشن شدن اعتقادات نویسنده ست هرچند حرف و حدیث بسیار راجع به زندگی و اعتقادات نویسنده بر سر زبانهاست.ه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.