یادداشت زینب
دیروز
به خاطر تغییر حس و حالم تصمیم گرفتم یکی از داستانهای مورد علاقهی دوران نوجوانیم رو بازخوانی کنم: سارا کورو. حالا که بعد از گذشت سالها دوباره این داستان رو مرور میکنم، نگاه متفاوتی به آن دارم. این داستان تصویری غیرواقعی و ایدهآلگرایانه از استعمارگران و نظام طبقاتی ارائه میکند. شخصیتهایی مثل پدر سارا و دوستش، که در هند به ثروت رسیدهاند، در واقع بخشی از سیستم استعماریای بودند که بر مردم هند ظلم میکرد، اما اینجا به عنوان افرادی نیکوکار و دوستداشتنی به تصویر کشیده شدهاند. رابطه ارباب-رعیتی، مثلا روابط بین انگلیسیها و هندیها، در این داستان بیشتر رابطهای دوستانه و از سر لطف نشان داده شده. ثروت حاصل از معادن الماس محصول بهرهکشی از نیروی کار کشورهای استعمارشده بود، اما در این داستان، دوست آقای کورو، یکی از صاحبان این معادن، فرد بسیار خیرخواهی است که در به در دنبال سارا میگردد و از فرط عذاب وجدان در بستر بیماری افتاده! آقای خیرخواه، ظلمی که بر کارگران این معادن میرود را هم میبینی؟! در حالی که داستان ظاهراً از ارزشهای اخلاقی مثل مهربانی و فروتنی دفاع میکند، اما در نهایت مدافع جایگاه طبقاتی و ثروت است. سارا در نهایت نه به خاطر ارزشهای درونیاش، بلکه به خاطر کشف دوباره ثروتش نجات پیدا میکند. ثروتمندانی همچون پدر سارا، کریسفورد، و کارمایکل همه فرشتهصفت و بخشندهاند و فقرا (نمونهاش بکی) تنها با لطف و عنایت همین اشراف نجات پیدا میکنند. در کل، سارا کورو، با همه خاطرات خوشی که ازش دارم، قصهای فانتزی است که شاید حتی فقر را هم رمانتیزه کرده: «اگر فقط به اندازه کافی خوب، مؤدب، و رؤیاپرداز باشی، زندگیت درست میشه!»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.