یادداشت فرناز پوراسماعیلی

سمفونی مردگان
        اوایل زمستان آی‌ناز در کتابفروشی دستش را گذاشته بود روی کتاب سمفونی مردگان و گفته بود: چند سال پیش زمستان رفته بودیم اردبیل، در یک کتابفروشی داخل خیابان شیخ صفی الدین اردبیلی دایی‌ام دستش را گذاشت روی کتاب سمفونی مردگان و گفت آی‌ناز این کتاب را حتما بخوان، کتاب را خریدم و وقتی که شروع کردم بخوانم در صفحات اول اسم خیابان شیخ صفی الدین اردبیلی را دیدم همان خیابانی که کتاب را از آن خریدم و در کتاب هم زمستان بود.
گفت: حتما این کتاب را زمستان بخوان. چند نفر دیگر هم این را گفته بودند، من اما برای خواندن هر اثر بزرگی همیشه منتظر یک زمان مناسب بودم، و حالا اول زمستان، حرف آی‌ناز و آزاد شدن فکر خودم از یک سری دغدغه‌ها همان زمان مناسب بود، هرچند وقتی می‌خواندم با خودم فکر کردم:
نه نباید صبر کرد، باید تا عمر ما به کوتاهی این بهارها نگذشته، شاهکارهای خلق شده را خواند، دید و شنید.

و حالا احساس می‌کنم اثری که در سال گذشته روحِ مرا هم نوازش کرد و هم گریاند، سمفونی مردگان بود.
چرا که ما از جنس آدم‌های این داستانیم و درد این داستان را زیسته‌ایم. من آیدین و آیدا و اورهان را می‌فهمیدم، آیدین را بیشتر از باقی، من زبانِ سورمه(سورملینا) را می‌پرستیدم و مکالمات آیدین و سورمه را، در واقع زبانِ عباس معروفی را.
من با یک جهان خلق‌شده برای زیستن روبرو بودم که انگار پیش از این هم دوستانم در آن جهان زیسته بودند و پا به جایی آشنا گذاشته بودم، به زمستان اردبیل، خیابان شیخ صفی‌الدین اردبیلی، کوچه‌ی لرد، کارخانه‌ی پنکه سازی لرد و قهوه‌خانه ی شورآبی.

سمفونی مردگان کاملا تلخ بود، اما از آن تلخی‌ها که می‌توان به جان خرید و بر سینه فشرد.

زمستان۱۴۰۲
      
125

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.