یادداشت مسعود بربر

        درباره‌ی «مارمولک سیاه» ادوگاوا رانپو

یک داستان بلند از رانپو که در مقایسه با داستانهای کوتاهش که عمیق اما سرگرم‌کننده‌اند، کمتر عمیق و بیشتر سرگرم‌کننده است. داستان فضایی تاریک دارد و زنی اغواگر نقش اصلی آن را دارد با کارآگاهی که دیگر از ویژگی‌های کارگاه‌های کلاسیک برخوردار نیست. آشناست نه؟ رانپو پیش از رواج داستان‌های نوآر مشخصه‌های این سبک را در داستانش بروز داده و به نوعی از پیشگامان داستان نوآر بوده است.
برخی از راه‌حل‌ها و پیچش‌های داستان باورنکردنی یا آبکی به نظر می‌رسند که با نیم‌نگاهی به ریویوهای انگلیسی‌زبان می‌شود فهمید بخشی کلیدی از آن قربانی ممیزی و سانسور در ترجمه فارسی شده و شاید همین باعث شده بخش‌هایی نچسب و باورنکردنی از آب در بیاید. اگرچه همین هم آن‌قدر فضای دلچسب و جذاب (البته به معنای تاریک آن) دارد که می‌شود کل کتاب را در یک نشست خواند.
رانپو برخی از کلک‌هایی که پیشتر در داستان‌های کوتاهش به کار گرفته را در این داستان نیز استفاده کرده که اگر از بینامتنیت بگذریم، برای کسی که آن داستان‌ها را خوانده باشد اینجا کمی داستان را لوث می‌کند.
از آن شگفتی‌های بسیار چیره‌دستانه داستان‌های کوتاهش در مکان‌پردازی و آن چنگی که به زخم‌های اعماق درون آدمی می‌کشد و جعبه سیاه آدمی را بازگشایی می‌کند نیز چندان خبری نیست. با این همه داستانی بسیار جذاب و خوش‌خوان است که می‌توان به هوای فضای نوآر و شگفت داستان‌های رانپو ساعتی خوش را در آن گذرانید.
      
6

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.