یادداشت مبینا سلیمانی
1404/4/9
از همون اول حس میکنی که یه چیزی این وسط درست نیست... داستان از دید یه بچه تعریف میشه که پدر الکلی و مادر افسردهای داره. پسرک توی خیال خودش سعی میکنه همه چیزو «عادی» و «بازیگونه» نشون بده، ولی دنیاش پر از خشم فروخورده، توهم، ناامیدی و خشونته. کمکم مرز بین واقعیت و توهم تو ذهنش پاک میشه و رفتاراش از طناز به خطرناک و آزاردهنده تغییر میکنه. راوی غیرقابل اعتماده: هم بامزهست، هم دلسوز، هم بهمرور عمیقاً نگرانکننده میشه. - کتاب جریان سیال ذهن داره، انگار مستقیم از توی فکر یه آدم روانپریش بیرون کشیده شده. جملهها بدون نقلقول، گاهی تکراری، گاهی آشفتهن. - گوش دادن به موسیقی The Butcher Boy که در طول قصه بهش اشاره میشه مثل یه جایزه کوچولو بعد تموم کردن کتابه (نسخه Tommy Makem)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.