یادداشت Amirmahdi

Amirmahdi

Amirmahdi

1404/3/31

        داستان خیلی قشنگی بود. در  ظاهر فانتزی ولی به قول نابوکف قطره ای از واقعیت.
مسخ فقط توی این داستان تو سال ۱۹۱۲ نیست بلکه دنیای ما هم پر از افراد مسخ شده است که از نزدیکترین افرادشون هم فقط به عنوان یک ابزار نگاه میکنند و بعد از اینکه دیگه براشون فایده نداشت اونو پشت در قفل شده رها می‌کنند.
داستان رو بنظرم میشه طوری دیگر هم دید. گرگور نماد افرادی است که از بدو تولد یا در طول زندگی دچار مشکلاتی میشوند و خانواده ای که مجبور است او را تحمل کند و در را به بروی باز می‌گذارد یا گرته هایی که نقش دوستانش را دارند و به او ترحم میکنند اما در آخر بدترین زخم ها میزنند. یا آن مهمانان که حکم غریبه هایی را دارند که جز رفتاری اهانت آمیز بلد نیستند.
گرگور با اینکه مسخ شده بود اما تا آخرین لحظه انسان تر از افراد دیگر بود. صبح وقتی بیدار شد اولین دغدغه اش این بود که دیر به سر کارش می‌رسد حتی پس از دیدن مدیر باز میخواست به سرکارش برود. در طول داستان هم نگران وضع مالی خانواده اش که چگونه بدون او زندگی شان را بچرخانند تا اینکه اولین ضربه را خورد وقتی که فهمید پدرش از زمان ورشکستگی مقداری پول هنوز دارد. دومین ضربه را بنظرم وقتی خورد که پدرش در ظاهری عالی در اونیفورم آبی دید. پس می‌توانست بعد از ورشکستگی نیز کار کند اما انگار تصمیم گرفته بود که از پسرش سواستفاده کند تا تبدیل به انگلی شود که از پسرش تغذیه میکند تا فربه و چاق شود.
فقط یک جای داستان برایم ابهام داشت و آن در آخر داستان بود که خدمتکار برای چه گفت: «نگران خلاص شدن از دست آن چیز نباشید، ترتیبش داده شده.» چه کار میخواست بکند؟؟
و اینکه ای کاش گرگور در آنجا که گرته ضربه نهایی اش را زد خود را به سمت در خروجی می‌رساند تا آنها بفهمند که او متوجه سخنانشان می‌شود و آن خانه را ترک می‌کرد تا شاید اینگونه خانواده اش به انسانیت بر می‌گشتند و شاید بیرون از خانه کسی پیدا می‌شد تا به او کمک کند و او را نجات دهد.
«درباره مسخ» هم در ادامه داستان آمده و نقدی از آقای نابوکف هست هم متن جالب و خوبی است. البته بیشترش همان متن کتاب است و بنظرم بهتر بود که به جای تکرار متن بیشتر توضیح می‌داد چرا که بخشی از قسمت هایش رو به شخصه متوجه نشدم مانند آن قسمت که درباره نماد «عدد سه» صحبت می‌کرد.
در کل آن هم توضیحات جالبی بود و باعث شد که بیشتر به عمق داستان پی ببرم. مانند آن بخش انتهایی داستان که زن نظافتچی پنجره را چارتاق باز میكند و در هوا گرمایی هست: «اواخر ماه مارس است، زمانی که حشرات از خواب زمستانی بیدار می‌شوند.»
      
642

34

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.