یادداشت نعیمک

نعیمک

نعیمک

1403/12/25

        همیشه خواندن زندگی‌نامۀ افراد برایم یک تیغ دوسویه است. می‌تواند جالب باشد، می‌تواند آموزنده باشد یا می‌توانم باعث بشود که بگویم «که چی؟» یا یادم بیندازد که هیچ غلطی نمی‌کنم و الکی باد نکنم. [بیشتر از دوسویه شد! این زندگی‌نامه خیلی جالب است. اول از همه که خود باغچه‌بان و همسرش نوشتند و از زبان نفر دومی نیست. روایت با صفیه باغچه‌بان شروع می‌شود و تلاشی که برای زندگی می‌کردند و به معنای واقعی زنده ماندن؛ و بعد از زبان جبار باغچه‌بان که چطوری با هزارتا بدبختی می‌خواسته یک مدرسه راه بیندازد. 
نقش صفیه خیلی برایم جالب بود. اینکه واقعاً بدون آن به شکل امروزی نمی‌رسید و در کنارش نقش ثمینه و ثمین و همراهی با پدرشان که بتوانند این کار را به سامان برسانند. در تمام قصه یک آب خوش از گلوی باغچه‌بان پایین نمی‌رود. خیلی ساده می‌تواند پولدار و بهتر زندگی کند اما انگار درونش اجازه نمی‌دهد. برای من به عنوان معلم تلاشی که می‌کرد باعث شد بفهمم که الکی باد نکنم و فکر نکنم دنیا را کن‌فیکون کردم. 
برایم عجیب‌تر بود که باغچه‌بان به شکل کلاسیک درس نخوانده اما در جای‌جای نوشته‌هایش شیوه‌هایی مدرن و درست را پیش می‌گیرد و انگار می‌فهمد که اشکال کجاست و این خیلی شگفت‌انگیز است. از جاهایی که تجربه واقعاً درست عمل می‌کند. مثلاً وقتی دربارۀ مدرسه یوسف‌آباد حرف می‌زند که نمی‌دانم همین مدرسه‌ای هست که الان هم هست یا نه؟! اما فهمیده ساختمان درست ساخته نشده و به درد ناشنوایان و لال‌ها نمی‌خورد و الکی خشت چیدند و این شگفت‌انگیز است. 
نمی‌دانم ثمینه به عنوان کسی که هنوز زنده است و خود باغچه‌بان‌ها چه حسی نسبت به امروز دارند اما اگر تلاش آن‌ها نبود احتمالاً همین نیمچه‌توجه هم به ناشنوایان و لال‌ها نمی‌شد.
      
249

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.