یادداشت نرگس زنجانی

        حمید رضا صدر آدم خوش صحبتی ست. حتی وقتی از فراز و نشیب سرطان می گوید.
 علی رغم اندوه جاری در کتاب، همراهش ماندم.
ارجاع های جان دارِ تاریخی سینمایی، تصاویر زنده، در کنار زبان سرحال و روان ، کشش لازم را داشت. 
درون مایه برای من، عشقی بود که با تمام درد و رنج بیماری، قوه ی محرکه ی بیمار شده بود. عشق به همسر، به فرزند، عشق به زندگی .
صدر وقتی به بیماریش پی می برد به زنش می گوید: نمی خوام دکترا تیکه پاره ام کنن ... 》.
 چیزی که در بیماری و مرگ پدرش به آن رسیده بود. 
اما، گریه های مهرزاد ورق را برمی گرداند. برای درمان سرطانی که وارد استیج چهارم شده تا آمریکا می رود و می جنگد.
صدر جایی به خودش می گوید:
《تویی که همیشه اعتقاد داشتی مرگ همین نزدیکی هاست، می بایست چنان که شایسته است به استقبالش بروی. با روی آرام با کلامی اطمینان بخش با نگاهی فیلسوف مآبانه!
اما داری همه چیز را خراب می کنی، بهم می ریزی.
می دانی فقط آدم های ترسیده، بی دل و جرات به بدبینی، بد و بیراه گویی کشیده می شوند.
با این وصف کاری از دست بر نمی آید!》
سختی رویارویی مرگ را در این جملات یافتم.
جایی که مفاهیم فرو میریزند و باید از نو بازیابی شوند.
      
16

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.