یادداشت Fateme Ghasemi
1403/5/7
کتابی بود که نمی تونستم زمین بگذارمش. در طول کتاب تحول شخصیت ها خیلی برام جذاب بودن. لوسین از یک شخصیت بیتفاوت به کسی تبدیل میشه که واقعا قهرمان داستانه. بت از یک شخصیت فرعی به شخصیت تأثیرگذار داستان تبدیل میشه و ادل از یک جایی به بعد کاملا کنار میره. انتظار داشتم ادل بیشتر بمونه توی داستان؛ اما انگار داستان پله خیلی راحت کنارش زد. و هربار که نگاه میکنی فرآیند بزرگ شدن (و پیر شدنِ) لوسین رو میتونی دقیق تر ببینی. پیشه ی لوسین انگار براش مهم ترین چیزه؛ برام روند «مرد خانواده» شدنش، و حس پدرانه پیدا کردنش خیلی عجیب و جذابه. اشتراکی که با لوسین دارم اون حس علاقه عمیق به کارشه. کاملا می فهممش وقتی همه چیز رو در قالب کارش میبینه. و حتی انگار حس اعتمادش به هرزوگ انگار نتیجه ی اون شم معمارانشه. خیلی برام عجیب بود که پییر دست به قتل الین زد؛ اصلا نمی تونستم چنین چیزی رو در شخصیتش ببینم. ته تهش میتونستم رویارویی این دوتا رو ببینم اما این جرات رو، خصوصا برای نجات لوسین، توش نمی دیدم. و خب نهایتاً.... هرکسی داستان خودش رو داره؛ گاهی داستان ها به هم گره میخورن مثل لوسین و بت؛ و گاهی گره ها در طول زمان از هم باز میشن؛ مثل لوسین و زنش، و لوسین و ادل. و خب دقیق تر که نگاه کنی میبینی که توی داستان هرکس، بقیه شخصیت های فرعین. نتیجه اخلاقی اینکه، اینکه زندگی آدمی نباید کاملا حول دیگری بچرخه، چون یک جایی گره داستان هاشون ممکنه خیلی راحت و خواسته یا ناخواسته از هم باز شه؛ اون موقع وقتیه که زندگیش بی معنی میشه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.