یادداشت chino

chino

chino

1404/3/23

        "سیرک بی‌خبر از راه میرسد"
از همون اول داشتیم آخر داستان رو میخوندیم.
کتابیه که شاید چند سال دیگه بخوام کادوش بگیرم و دوباره بخونمش

خوندنش طول کشید
خط زمانی از یه جایی به بعد واقعا ذهنم رو آشفته میکرد و نمیتونستم درست زمان رو تشخیص بدم...با این حال نویسنده رو از این بابت تحسین میکنم.
وصل کردن چیزی در آینده وقتی گذشته تازه داره اتفاق میفته فوق‌العادس.
به نظرم روابط بین انسان ها جادویی ترین چیز ممکنه...
این کتاب‌ جادویی ترین چیزی بود که خونده بودم. غیرقابل باور. تا حالا اینقدر توی تصور توصیفات گیر نکرده بودم!
واقعا دوست داشتم پایان مهربانانه تری برای ایزابل ببینم...ولی داستانش باید به پایان میرسید.
رویاپردازان...هممون با تموم کردن این کتاب‌ رویاپرداز به حساب میایم نه؟ هممون اون آدرس ایمیل رو سرچ کردیم...
مارکو و سیلیا...عشقشون تکراری نبود. دوستشون داشتم.
بیلی...امیدوارم پاپت واقعا دوسش داشته باشه.
و امیدوارم در آینده یه داستان پرداز خوب مثل ویجت ببینم.
مرد خاکستری پوش...پدری که بهش توجه نکردیم. و هکتور مردی که لیاقت بچه‌ش رو نداشت...
همه چیز این کتاب‌ جادویی بود.
واقعا...حس خوبی از خوندنش پیدا کردم...
تجربه بی‌نظیری بود.
      
2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.