یادداشت سیده زهرا ارجائی
6 روز پیش
نوشتن از بعضی کتابها عجیبْ سخت است! از آنهایی است که با یک صفحه میخندی و صفحهی بعد بغض میکنی... از آن کتابهایی که قلمش آنقدر دلنشین و ساده است که احساس میکنی زهزه مقابل نشسته و ماجرا را به جای درخت پرتقال شیرینش برای تو تعریف میکند! ـ بچه! چند سالته؟ + ۵، نه ۶! نه نه! همان پنج! نه .. - بالاخره چند سالت است؟ + راستش را بگویم یا دروغش را؟ - ؟؟؟؟ + ۵ سالم است اما برای این که در مدرسه ثبتنامم کنند، ۶ سالهام! - چرا اصرار دارند به مدرسه بروی؟ + برای این که چند ساعتی از خانه دور باشم و کمتر کارهای شیطانی کنم و کمتر مجبور باشند کتکم بزنند ... زهزه فرزند خانوادهای فقیر و پرجمعیت است. او روزی چند بار کتک میخورد؛ باور کرده که پدر تعمیدیاش به جای مسیح، شیطان است. شیطانی که کنار گوشش به او میگوید که کند... یک بار جورابی را کنار خیابان پیدا کرد که رنگش شبیه پوست مار بود و آن را تبدیل به یک مار متحرک کرد! یک بار توانست با دوز و کلک از کلشیش شمع بگیرد برای شیطنت جدیدش؛ و تفریح دوستداشتنیاش این بود که مثل خفاش پشت ماشینهای درحال حرکت سوار شود! نمیتوانستم داستان را فقط از چشم زهزه ببینم! من ماجرا را از چشمان غمگین و خستهی پدرش هم میدیدم. ماجرای زندگی آنها مانند تمام خانوادههایی بود که بچههایی بسیار بازیگوش و خرابکار دارند و البته که این بچهها بسیار هم باهوشاند! ماجرای پدرهایی که فرزندشان را تنبیه میکنند ولی خودشان بیش از کودکِ بیچاره درد میکشند... ولی در آن سوی ماجرا، زهزه خرابکار ایستاده است که در ۵ سالگی درد بزرگترها را به دوش میکشید! روز عید وقتی دید پدرش از فرط فقر و نداری شکسته شده، جعبهی واکسش را برداشت و تا شب در خیابان ماند... در همان پنج سالگی توانست راهی پیدا کند تا به برادر محبوبش تصنیف یاد دهد؛ کاری که برای خانوادهی فقیر آنها یک آرزوی محال بود! از میان بچههای کلاس فقط او بود که دوست نداشت گلدان روی میز معلمش خالی بماند و ... انگار بچههایی که همه از کارهایشان کلافه شدهاند، همیشه همیناند! قلب مهربانی دارند که دیده نشده! در خانه، هیچکس اندازهی زهزه مهربان نبود و هیچکس هم اندازهی او کتک نمیخورد! اما آنجایی شکست که حقش کتک خوردن نبود! و همانجا بود که پدرش را کشت... زهزه میفهمید که کشتن آدمها فقط با شلیک گلوله نیست! بخوانیدش... از آن کتابهایی است که اسمش کتاب نوجوان است، شخصیت اصلیاش هم یک پسربچهست اما بیش از آن که برای نوجوان باشد، برای بزرگترها خوب است! خصوصاً آنها که از شیطنت بچهها خسته شدهاند ... آنهایی که یک زهزهی کوچک در خانه دارند و نمیدانند با او چه کنند... پینوشت: فقط نفهمیدم آقای پرتغالی چرا آنطور شد!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.