یادداشت ثنا
1403/8/11
4.0
9
بلاخره رفتم سراغ یکی از کلاسیکترین کتابهای لیست «کتابهایی که قبل مرگ باید بخونم»، و چه زمان خوبی هم بود. کتاب خوندن درست مثل ملاقات یک انسانه! فقط «درست» بودن اون آدم / کتاب مهم نیست، باید در زمان درست و بازه درستی از زندگیمون هم باهاش ملاقات کنیم. همیشه خوشحالم که «جودی» و «نیکولا» رو تو دوران دبستان دیدم، وقتی پیچیدگی رابطهها و حس و علاقه برام گنگ بود همراه «جین ایر» شدم و وقتی درگیر شناخت خودم بودم با «حباب شیشه» لبه پشت بامی در نیویورک نشستم. کتابهایی تو ملبورن جا موند که به ملبورن تعلق داشت… و حالا #تصویر_دوریان_گری یکی از عجیبترین کتابهایی که خوندم، حتی الان که ازش مینویسم حس میکنم شاید بیشتر «دیدم» تا «بخونم». داستانی که شاید تعریف کردنش در یک جمله تموم بشه، کتابی بود که ورق به ورق من رو میخکوب میکرد، شخصیتها، مکالمهها، خانهها، نور و تاریکی. داستان کتاب سادهست و شاید بعد از شنیدنش یاد فیلمهای زیادی بیوفت مثلا یاد سکانسی که بالرین تیکهای از آینه رو درون بدنش پیدا میکنه.. داستان پسری بسیار زیبا به نام دوریان گری که نقاشی تصویری از اون میکشه. دوریان به راز جوانی و جاودانه بودن پی میبره. راستش اصلا به نظرم مسخرهست که بگم کتاب رو پیشنهاد میکنم:) اما باید بگم اگه به نظرت هنوز زمان درست نرسیده، به ملاقات دوریان نرو. «بسان نگارهی اندوه / تو را چهرهای هست و قلبی نه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.