یادداشت Melika_ Ghanami
5 روز پیش
ماجرا از جایی شروع میشود که راوی با نگاه به عکس جوانی پدر و مادرش، به یاد خاطرات و روزهایی می افتد که با پدرش سپری کرده است. پدر در این داستان فردی کاملاً معمولی است، و رابطهٔ پسر با اوست که ماجراها و اتفاقات رمان را پیش میبرد. داستان در قالب نامهٔ بلندی روایت میشود؛ گویی راوی در حال نوشتن زندگینامهٔ خودنوشتی است که در آن، رابطه اش با پدرش را با جزئیات شرح میدهد. او حرفها و خاطراتی دارد که سالها ناگفته ماندهاند و حالا، مانند اعترافی شخصی، تصمیم گرفته آنها را روی کاغذ بیاورد. این گفتگوی درونیِ راوی با پدرش، در واقع روایت حسرتها و فرصتهای ازدسترفته است؛ فرصتهایی که به دلیل شناخت ناکافیِ پدر و پسر از یکدیگر، هرگز به واقعیت نپیوستند. اکنون با مرگ پدر، تنها خاطراتی کمرنگ و محو از او باقی مانده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.