یادداشت مریم رضازاده

                کتاب قصه های من و ننه آغا رو فقط و فقط برای کودک درونم خریده بودم . دیروز که حال و حوصله کاری رو نداشتم رفتم سراغش خوندم. به اندازهٔ خوردن یه شربت آلبالوی خنک تو بعدازظهر تابستون لذت بخش بود. قبلاً هم از این نویسنده کتاب رویای نیمه شب رو خونده بودم مطمئن بودم این کتاب هم خوبه و شروع و پایان خوبی داره. خیلی صمیمی و خودمونی که انگار داری با ننه آغا زندگی میکنی و اونم داره راهنماییتون می‌کنه. فقط نمی‌دونم چرا نویسنده تو قسمت آخر که داستان زمین عقاب رو گفتند میگن:
« به هر بهانه ای کار رو درس را ول میکردیم و به زمین عقاب می‌رفتیم و تا نای حرکت داشتیم،می فوتبالیدیم»
خیلی برام عجیب بود و آخر کتاب خورد توی ذوقم. کلمه می فوتبالیدیم خیلی عجیب و غریب بود چون اصلا این جور حرف زدن به این شخصیت نمی‌اومد اگه از اول یه همچین ادبیاتی داشت میشد قبول کرد این جوری حرف بزنه ولی با نظارتی که ننه آغا داشت بعید بود. به هر حال من تو نوجوانی این کتاب رو نخوندم الان برای نوجوان درونم خوندم اونم راضی بود. خدا رحمت کنه همه ی ننه آغاها رو که درس های خوبی به بچه ها و نوجوون ها میدن. کاش قدر بدونیم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.