یادداشت مهدیه فاتح

        خیلی دوست داشتم به کتاب چهار ستاره بدهم. چون به نظرم عناصر زیادی در کتاب بودند که آن را به قصه‌ای مناسب و گیرا برای کودکان تبدیل میکردند. یکی تصویرگری خوب کتاب بود؛ تصاویر جدای از متن قصه را خوب روایت میکردند و تحرک و کودکانگی را به روشنی نشان میدادند. تصویر پشت جلد کتاب هم لانه‌ای را نشان میدهد که در آن سارها با همدیگر مشغول کتاب خواندنند.
عنصر دیگر، وجود همدلی بین بچه سارها بود؛ آنها در فصل کوچ راه چاره‌ای برای کالوین پیدا کردند. دیگر این که توضیحات سبک زندگی ساری و پرجمعیت بودن آنها دوست‌داشتنی و جذاب بود.
وانگهی در صفحات سه و چهار قصه، نگرانی من شروع شد. یعنی از وقتی که همه‌ی بچه‌سارها کارهای معمول پرنده‌ها را کردند اما کالوین کتاب خواند. راستش نویسنده مفهوم «کتاب به درد زندگی میخورد» را منتقل کرده اما آن چیزی که به نظر من در کتاب به کودک منتقل میشود این است که کالوین با وجود اینکه همیشه سرش توی کتاب بود و کودکی نمیکرد، با کمک همین کتاب خواندن توانست سارها را از گردباد نجات دهد.ساده‌تر بگویم، کتاب به من این پیام را میدهد که عیبی ندارد اگر به خاطر کتابخوان بودن بعضی کارها را که باید بلد باشیم را یاد نگیریم، چون بالاخره روزی به سادگی آنها را بلد میشویم. مثل وقتی که کالوین در جشن از خوشحالی بالا و پایین پرید و بال بال زد و از اتفاق بالاخره توانست پرواز کند. اما اگر مدام کتاب بخوانیم میتوانیم خیلی از مشکلات زندگی را حل کنیم. همانطور که کالوین به خاطر چیزی که از کتاب هواشناسی یادش بود توانست  سارها را از طوفان و گردباد نجات دهد. و مشکل من دقیقا با همین پیام نویسنده است. راستش با تفهیم کتابخوان بودن به عنوان یک ویژگی برتری دهنده نسبت به سایر انسانها هم مشکل دارم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.