یادداشت محمدحسام غفوری
1403/7/29
3.6
56
زوربای یونانی در فرم حرفهای زیادی برای گفتن دارد. قلم نویسنده به قول آقای قاضی (مترجم اثر) رقصنده، زنده و شاداب است. مکان در چشم خواننده روشن و واضح است. نویسنده مدتی ما را به کرت زیبا و دوستداشتی میبرد. در این اثر ساحل، دریا، کوهها، جنگل و ده همه و همه حرفهای زیادی به ما میگویند. زمان اما ساکن است و حرکت نمیکند. بهنظر میرسد ما با روزها روبرو نیستیم- هرچند که داستان سالهای زیادی را در خود دارد- در واقع داستان در یک روز طولانی و گاهی ملالآور روایت میشود که البته با زاویهی دید داستان که آن موش کاغذخوار باشد تطابق مناسبی دارد. نویسنده آنچه به عنوان مضمون در نظر داشته به خوبی انتقال داده است. ما با فضا، زمان، افکار و ایدئولوژیها، فلسفه، و دین در آن دوران به خوبی آشنا میشویم. اما در بخش مضمون نکاتی است که لازم میدانم به آنها اشارهای ولو مختصر بکنم. اول از همه از نظر بنده محتوایی که تمام داستان روی آن سوار میشود بحث خدا است و هرچه جلو میرویم داستان روی این مضمون و نوع برداشت دو شخصیت اصلی از آن پیش میرود. شخصیت سرخوش داستان زوربا هرچند میتواند انتقادات اساسی به تفکرات و عقاید زمانهاش وارد کند اما راهی که پیش میگیرد مبنایی ندارد که بتوان به آن اشارهای کرد. بزرگترین مسئلهی ملموسی که جدا از دین و آیین هر انسانی با آن مواجه میشود مرگ است. فلسفهی زوربا شاید بتواند سرخوشیهایش را جواب دهد اما با مرگ که بهسان جانوری درنده او را خواهد درید چه خواهد کرد؟! هیچ! زوربا و موش کاغذخوار جوابی به ما نمیدهند آنها فقط ذهن ما را به هم میریزند. ما را به سرخوشی در لحظه دعوت میکنند گویا قیامت همین حالا است و مرگ و زندگی ابدی نخواهد بود. به راستی خدایی که میشناسیم همان زئوس است که زوربا برایمان تعریف میکند؟! قادر مطلقی که نمیتواند جلوی شهواتش را بگیرد و در یکی از این ماجراجوییهایش سبب تولد مسیح میشود؟! در روایت زوربا مسیح رهبانی در مقابل زئوس شهوتران قرار میگیرد و دین مسیحیت میشود آیینی که در آن بشر از بدیهیترین حقوقش محروم میشود تا با عبادت و رنج کشیدن تن به خدا برسد؛ آن هم چه خدایی! همان زئوس که دم به دم مشغول عشقبازی با مخلوقاتش است! چنین خدایی لایق پرستش است؟! اوامر او چه ارزشی دارد؟! او که حتی بر طبق روایت یهودیان در کشتی از یعقوب شکست میخورد قادر مطلق است؟! این خدایی که نویسنده به خوبی برایمان تصویر کرده همان خدای غربیان است که دستانش بسته است. دستوراتش با عقل و خلقت انسان تعارض دارد. نهایتا دیوانهای میسازد مثل موش کاغذخوار داستان که از خدایان یونان باستان و مسیح دل میکند و به بودا پناه میبرد. بودا، همان بودایی است که با قدرتها کاری ندارد مشغول سفر است و حریم خود پاک نگاه میدارد اما امان از بودا و عرفان شرق که آن هم نتوانست شخصیت داستان ما را از گناه حفظ کند! در جایی از دستان زوربا به پیرمردی اشاره میکند که درخت میکاشته. زوربا علت را میپرسد. پیرمرد پاسخ میدهد باید طوری زیست که گویا تا ابد زندهایم. زوربا هم پاسخ میدهد من جوری میزیم که گویی لحظهی بعد میمیرم. سپس به موش کاغذخوار میگوید کدام یک از ما درست گفتیم و او از جواب باز میماند. جالب آنکه از پیامبر اسلام و امام علی علیهاالسلام احادیث مشابهی در این باب نقل شده. میفرماید برای دنیایت طوری زندگی کن که گویی تا ابد زندهای و برای آخرت بهگونهای زندگی کن که گویی همین فردا جان دهی! طبق فلسفهی زوربا انسان بدنی بیش نیست پس باید به آن حال داد و از زن و غذا و خواب بینیازش کرد. سؤال اینست که فرق زوربا با حیوانات در چیست؟! جایی در نامهاش به ارباب، کار را جوهر تفاوت خودش با حیوانات عنوان میکند اما مگر غیر از این است که خر هم کار میکند؟! سگ هم قدرشناس است و اتفاقا در نجابت اسب سرآمد؟! زوربا که کشیشان را خوک دوپا وصف میکند خودش چیست که هرجا میرسد خودش را روی زنی میاندازد؟! اما برسیم به تفکر به شدت زنستیزانهی داستان. نویسنده به خوبی نشان میدهد عقیدهی جماعت یونانی نسبت به زنان چیست. جناب زوربا که تکلیفش روشن است. نوشتن از اباطیلش را تنها توهین به شعور خودم و خوانندهی این نقد میدانم. برسیم به آن موش کاغذخوار که قرار است بودا باشد اما خاک بر سرش که به دیدن زنی لجام از دست داد و حیوانی دوپا شد. این هم روشنفکر داستان ما که مخاطب باید تفکرات شهوانیاش را تحمل کند! جایی نقدی خواندم که گفته بود اگر نظرات زوربا درباره دین، خدا و زن را کنار بگذاریم او شخصیتی قابل ستایش است! آری چنین است اما این شخصیت دیگر زوربای یونانی نیست زوربای اختهی یونانی است!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.